سید جواد نوشته است:
خواب دیدم قیامت شده است، هرقومی را داخل چالهای عظیم انداخته و بر سر هر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله ی ایرانیان!
خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: «عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگماردهاند؟»
گفت: میدانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله!
خواستم بپرسم: «اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند چه!؟...» نپرسیده گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی پایش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم!
عبید زاکانی
واقعا حال ما ایرانیها الان همین طور هست
اما غافلیم که خدا یک قانونی تو دنیا قرار داده به نام:
از هر دست بدی از همون دست میگیری
یعنی اگه به یه نفر دروغ بگیم مطمئنا یه نفر دیگه بهمون دروغ میگه
اگه به یه نفر کمک کنیم مطمئنا یه روز یه نفر به ما کمک خواهد کرد
و......
شیخ بهایی هم در شعرش آورده:
ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺭﻩ ﻣﺴﺠﺪ ﻭ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺑﮕﯿﺮﯼ،
ﻋﻤﺮﺕ ﺑﻪ ﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﯿﺮﯼ...
ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ ﭘﯿﺮ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﭘﻨﺪ :
ﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﯼ...