انجمن تخصصی فلزیاب و ردیاب
تاریخ : چهارشنبه 26 اردیبهشت1403 - 4:53am



پاسخ به موضوع  [ 305 پست ]  برو به صفحه قبلی  1 ... 20 , 21 , 22 , 23 , 24 , 25 , 26 ... 31  بعدی
 دیدنیها 
نویسنده پیغام
کاربر فعال
کاربر فعال

تاریخ عضویت: سه شنبه 18 تیر1392 - 6:19pm
پست: 105
پاسخ با نقل قول
والا :ymsigh:


سطح دسترسی لازم برای مشاهده فایل های پیوست شده در این پست را ندارید.


چهارشنبه 26 تیر1392 - 4:14pm
کاربر فعال
کاربر فعال

تاریخ عضویت: سه شنبه 18 تیر1392 - 6:19pm
پست: 105
پاسخ با نقل قول
:))


سطح دسترسی لازم برای مشاهده فایل های پیوست شده در این پست را ندارید.


چهارشنبه 26 تیر1392 - 4:15pm
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: یکشنبه 27 اسفند1391 - 10:53pm
پست: 796
پاسخ با نقل قول
محسن1 نوشته است:
والا :ymsigh:

خدا ایشون رو بیامرزه....زمان بچگی فیلماشو میدیدم خیلی دوستش داشتم.مخصوصا دزدان مادربزرگ و اژانس دوستی
هعییی روزگارر :ymsigh:



بهترین زندگی برای کسانی است که نیک بیاندیشند وپارسایی را سرلوحه زندگی خود کنند

اشوزرتشت


چهارشنبه 26 تیر1392 - 7:30pm
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: یکشنبه 27 اسفند1391 - 10:53pm
پست: 796
پاسخ با نقل قول
درضمن یادم رفت
از همه دوستانی که تو این تایپیک فعالیت میکنند صمیمانه تشکر میکنم و امیدوارم همیشه رهرو اهداف این تایپیک وزین باشند ;) :ymhug:



بهترین زندگی برای کسانی است که نیک بیاندیشند وپارسایی را سرلوحه زندگی خود کنند

اشوزرتشت


چهارشنبه 26 تیر1392 - 7:32pm
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: شنبه 28 اردیبهشت1392 - 9:33am
پست: 280
پاسخ با نقل قول
دیدن این عکس متحرک خالی از لطف نیست لطفا صبر کنید تا عکس کامل لود بشه خیلی جابه :D


سطح دسترسی لازم برای مشاهده فایل های پیوست شده در این پست را ندارید.


چهارشنبه 26 تیر1392 - 9:53pm
YIM
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای

تاریخ عضویت: چهارشنبه 19 تیر1392 - 1:06pm
پست: 295
محل اقامت: کهن پیر کوه من زاگرس
پاسخ با نقل قول
Robin hood نوشته است:
دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی کار می کردند که یکی از آنها ازدواج کرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود .
شب که می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می کردند . یک روز برادر مجرد با خودش فکر کرد و گفت:‌
درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می کند.
بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت.
در همین حال برادری که ازدواج کرده بود با خودش فکر کرد و گفت :‌ درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم. من سر و سامان
گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نکرده و باید آینده اش تأمین شود.
بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت.
سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند که چرا ذخیره گندمشان همیشه با یکدیگرمساوی است. تا آن که در یک شب تاریک دو برادر
در راه انبارها به یکدیگر برخوردند. آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن که سخنی بر لب بیاورند کیسه هایشان را زمین
گذاشتند و یکدیگر را در آغوش گرفتند

خداییش اشک اومد تو چشام.آرزو داشتم آدما همه با هم اینجور بودن.ولی میدونم که این فقط یه رویای کودکانه میمونه واسم



آن کس كه نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به منزل برساند

آن کس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابد الدهر بماند


پنج شنبه 27 تیر1392 - 8:45pm
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای

تاریخ عضویت: چهارشنبه 19 تیر1392 - 1:06pm
پست: 295
محل اقامت: کهن پیر کوه من زاگرس
پاسخ با نقل قول
Robin hood نوشته است:
وقتي سارا دخترک هشت ساله اي بود، شنيد که پدر ومادرش درباره برادر کوچکترش صحبت مي کنند. فهميد برادرش سخت بيمار است و آنها پولي براي مداواي او ندارند. پدر به تازگي کارش را از دست داده بود و نمي توانست هزينه جراحي پرخرج برادر را بپردازد. سارا شنيد که پدر آهسته به مادر گفت: فقط معجزه مي تواند پسرمان را نجات دهد.
پیوست:
securedownload.jpg

سارا با ناراحتي به اتاق خوابش رفت و از زير تخت، قلک کوچکش را درآورد. قلک را شکست، سکه ها را روي تخت ريخت و آنها را شمرد، فقط 5 دلار.
بعد آهسته از در عقبي خانه خارج شد و چند کوچه بالاتر به داروخانه رفت. جلوي پيشخوان انتظار کشيد تا داروساز به او توجه کند ولي داروساز سرش شلوغ تر از آن بود که متوجه بچه اي هشت ساله شود. دخترک پاهايش را به هم مي زد و سرفه مي کرد، ولي داروساز توجهي نمي کرد، بالاخره حوصله سارا سر رفت و سکه ها را محکم روي شيشه پيشخوان ريخت.
پیوست:
securedownload3.jpg

داروساز جا خورد، رو به دخترک کرد و گفت: چه مي خواهي؟
دخترک جواب داد: برادرم خيلي مريض است، مي خواهم معجزه بخرم.
داروساز با تعجب پرسيد: ببخشيد؟!!
پیوست:
securedownload4.jpg

دختـرک توضيح داد: برادر کوچک من، داخل سـرش چيزي رفته و بابايم مي گويـد که فقط معجـزه مي تواند او را نجات دهد، من هم مي خواهم معجزه بخرم، قيمتش چقدر است؟
داروساز گفت: متاسفم دخترجان، ولي ما اينجا معجزه نمي فروشيم.
چشمان دخترک پر از اشک شد و گفت: شما را به خدا، او خيلي مريض است، بابايم پول ندارد تا معجزه بخرد اين هم تمام پول من است، من کجا مي توانم معجزه بخرم؟
پیوست:
securedownload5.jpg

مردي که گوشه ايستاده بود و لباس تميز و مرتبي داشت، از دخترک پرسيد: چقدر پول داري؟
دخترک پول ها را کف دستش ريخت و به مرد نشان داد. مرد لبخنـدي زد و گفت: آه چه جالب، فکـر مي کنم اين پول براي خريد معجزه برادرت کافي باشد!
بعد به آرامي دست او را گرفت و گفت: من مي خواهم برادر و والدينت را ببينم، فکر مي کنم معجزه برادرت پيش من باشد.
آن مرد ، دکتر آرمسترانگ فوق تخصص مغز و اعصاب در شيکاگو بود.
پیوست:
securedownload6.jpg

فرداي آن روز عمل جراحي روي مغز پسرک با موفقيت انجام شد و او از مرگ نجات يافت.
پس از جراحي، پدر نزد دکتـر رفت و گفت: از شما متشکـرم، نجات پسرم يک معجـزه واقعـي بود، مي خواهم بدانم بابت هزينه عمل جراحي چقدر بايد پرداخت کنم؟
.
.دکتر لبخندي زد و گفت: پنج دلار بود که پرداخت شد .
.
.
خيلي دوست داشتم ايميل همه جراحان و پزشكان را داشتم تا شرمندگي را در چشمانشان خلق كنم

یادمون نره که ما هم میتونیم واسه بقیه و پایین تز از خودمون نقش این جراح و بازی کنیم و حتما نباید کاملا بی نیاز باشیم تا به بقیه حال بدیم



آن کس كه نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به منزل برساند

آن کس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابد الدهر بماند


پنج شنبه 27 تیر1392 - 8:59pm
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: سه شنبه 14 خرداد1392 - 11:29am
پست: 312
محل اقامت: لرستان
پاسخ با نقل قول
دمتون گرم بچه ها واقعا خسته نباشید،گل کاشتید خیلی تایپک هاتون قشنگه .مرسی


جمعه 4 مرداد1392 - 1:19pm
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: یکشنبه 27 اسفند1391 - 10:53pm
پست: 796
پاسخ با نقل قول
,,,,,,,,,,,,,,,,,


سطح دسترسی لازم برای مشاهده فایل های پیوست شده در این پست را ندارید.



بهترین زندگی برای کسانی است که نیک بیاندیشند وپارسایی را سرلوحه زندگی خود کنند

اشوزرتشت


جمعه 4 مرداد1392 - 4:40pm
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: سه شنبه 14 خرداد1392 - 11:29am
پست: 312
محل اقامت: لرستان
پاسخ با نقل قول
ژنرال جان خیلی باحالبود :)) :ymapplause:


جمعه 4 مرداد1392 - 9:18pm
نمایش پست ها از آخر به اول:  مرتب سازی بر اساس  
پاسخ به موضوع   [ 305 پست ]  برو به صفحه قبلی  1 ... 20 , 21 , 22 , 23 , 24 , 25 , 26 ... 31  بعدی

چه کسی آنلاین است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر عضو شده ای موجود نیست. و 32 مهمان


در این انجمن نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
در این انجمن نمی توانید به موضوعات پاسخ دهید
در این انجمن نمی توانید پست خود را ویرایش کنید
در این انجمن نمی توانید پست های خود را حذف کنید
در این انجمن نمی توانید پیوست ارسال کنید

انجمن و سایت تخصصی فلزیاب و ردیاب با حضور اساتید مجرب - طراحی و ساخت و خرید و فروش مدارات الکترونیک و کیت و نقشه مدار دستگاههای پر قدرت فلز یاب و رد یاب با قیمت مناسب - دستگاه گنج یاب و دفینه یاب و گنجیاب جهت جستجوی طلا - بهترین و قویترین طلایاب و سیستم تصویری و فلزیاب پالسی و توباکس - آموزش اپراتوری ردیاب - best site / forum for metal detector (PI, VLF, Two Box, ...) , lrl , felezyab , felez yab systems to find treasure