انجمن تخصصی فلزیاب و ردیاب
تاریخ : جمعه 10 آبان1403 - 3:04am



پاسخ به موضوع  [ 305 پست ]  برو به صفحه قبلی  1 ... 25 , 26 , 27 , 28 , 29 , 30 , 31  بعدی
 دیدنیها 
نویسنده پیغام
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: شنبه 28 اردیبهشت1392 - 9:33am
پست: 280
پاسخ با نقل قول
راهبان و دختر
تانزان و اکیدو دو راهب در خیابان گل آلودی در شهر قدم می زدند که به دختری نوجوان با جامه ی ابریشمین بر خوردند او به خاطر گل و لای می ترسید از خیابان بگذرد
تانزان گفت: بیا دختر و او را بغل کرد و از خیابان گذراند
اکیدو گفت: راهبان نمی بایست به دختران نزدیک شوند خاصه به دختران زیبایی چون او چرا چنین کردی
تانزان گفت: دوست عزیز من آن دختر را همانجا در شهر رها کردم این تویی که او را با خود تا اینجا آوردی


پنج شنبه 17 مرداد1392 - 5:53pm
YIM
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: سه شنبه 22 اسفند1391 - 9:31am
پست: 314
پاسخ با نقل قول
بدون شرح:


سطح دسترسی لازم برای مشاهده فایل های پیوست شده در این پست را ندارید.



دروغ نگو! تورا نابود خواهد کرد، صداقت ارزشی بی نهایت دارد


جمعه 25 مرداد1392 - 4:03pm
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: سه شنبه 22 اسفند1391 - 9:31am
پست: 314
پاسخ با نقل قول
ادامه


سطح دسترسی لازم برای مشاهده فایل های پیوست شده در این پست را ندارید.



دروغ نگو! تورا نابود خواهد کرد، صداقت ارزشی بی نهایت دارد


جمعه 25 مرداد1392 - 4:06pm
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: شنبه 19 مرداد1392 - 11:52am
پست: 296
محل اقامت: همه ايران سراي من است
پاسخ با نقل قول
Robin hood نوشته است:
معروف است که عقب مانده ها چیزی نمی فهمند:
چند سال پیش در جریان بازی های پاراالمپیک (المپیک معلولین) در شهر سیاتل آمریکا 9 نفر از شرکت کنندگان دوی 100متر پشت خط آغاز مسابقه قرار گرفتند. همه این 9 نفر افرادی بودند که ما آنها را عقب مانده ذهنی و جسمی می خوانیم.
پیوست:
securedownload.jpg

آنها با شنیدن صدای تپانچه حرکت کردند. بدیهی است که آنها هرگز قادر به سریع دویدن نبودند و حتی نمی توانستند به سرعت قدم بردارند بلکه هر یک به نوبه خود با تلاش فراوان می کوشید تا مسیر مسابقه را طی کرده و برنده مدال پاراالمپیک شود ناگهان در بین راه مچ پای یکی از شرکت کنندگان پیچ خورد. این دختر یکی دو تا غلت روی زمین خورد و به گریه افتاد.
هشت نفر دیگر صدای گریه او را شنیدند، آنها ایستادند، سپس همه به عقب بازگشتند و به طرف او رفتند. یکی از آنها که مبتلا به سندروم "دان" -عقب ماندگی شدید جسمی و ذهنی - بود، خم شد و دختر گریان را بوسید و گفت : این دردت رو تسکین میده.
سپس هر 9 نفر بازو در بازوی هم انداختند و خود را قدم زنان به خط پایان رساندند.
در واقع همه آنها اول شدند. تمام جمعیت ورزشگاه به پا خواستند و 10 دقیقه برای آنها کف زدند.
.
.
.
کاش ما هم چیزی نمی فهمیدیم ...

:ymapplause: :ymapplause: :ymapplause: :ymapplause: :ymapplause: :ymapplause: :ymapplause: :ymapplause:



هيچ چيز نميتونه جلو اراده وپشتكار رو بگيره حتي كوه هم جلوی ارداه و پشتکار سر خم ميكنه


جمعه 25 مرداد1392 - 4:34pm
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: سه شنبه 4 تیر1392 - 5:22am
پست: 1484
پاسخ با نقل قول
روزی یک زن که از دست کارهای شوهرش جانش به لبش رسیده بود پیش حکیم شهر میرود واز حکیم میخاهد تا دارویی برای او بدهد تا شوهرش آن گونه که او میخاهد رفتار کند حکیم میگوید داروی شوهر تو در دستان من است ولی تو نمی توانی به آن دست بیابی زن اسرار میکند تا اینکه حکیم میگوید در بالای فلان کوه گرگی زندگی میکند اگر میخاهی رفتار شوهرت آنگونه باشد که تو میخاهی باید از موی پیشانی آن گرگ یک عددمو با دست خودت کشیده وپیش من بیاوری تا برایت بگویم بایدچه کنی زن از فردا تصمیم میگیرد تا پیش آن گرگ برود مقداری گوشت تهیه میکند و بعد کلی پیاده روی بالای آن کوه میرسد از دور گرگ را میبیند وگوشت را برای آن پرت میکند این کار روزها ادامه پیدا میکند تا اینکه زن هر روز به گرگ نزدیکتر میشومد وگرگ به غذا خوردن از دست زن عادت میکند این کار که حدود دو سه ماه طول میکشد وزن دریک فرصت مناسب ازموی پیشانی گرگ چند تار مورا میکند فردای آن روز خودرا شتابان پیش حکیم میرساند و موها را به او میدهد و میگوید حال بگو باید چه کنم
حکیم به زن میگوید رفتار خودت باعث شده تا زندگی به کامت زهر باشد تو برای رسیدن به هدفت با آن گرگ وحشی مدارا کردی یعنی شوهر تو از آن گرگ سر کشتر است که نمیتوانی با آن مدارا کنی برو با همسرت مدارا کن @};-



باد می وزد …
میتوانی در مقابلش هم دیوار بسازی ، هم آسیاب بادی
تصمیم با تو است . . .


یکشنبه 26 مرداد1392 - 12:50am
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: یکشنبه 27 اسفند1391 - 10:53pm
پست: 796
پاسخ با نقل قول
kavoshgar نوشته است:
روزی یک زن که از دست کارهای شوهرش جانش به لبش رسیده بود پیش حکیم شهر میرود واز حکیم میخاهد تا دارویی برای او بدهد تا شوهرش آن گونه که او میخاهد رفتار کند حکیم میگوید داروی شوهر تو در دستان من است ولی تو نمی توانی به آن دست بیابی زن اسرار میکند تا اینکه حکیم میگوید در بالای فلان کوه گرگی زندگی میکند اگر میخاهی رفتار شوهرت آنگونه باشد که تو میخاهی باید از موی پیشانی آن گرگ یک عددمو با دست خودت کشیده وپیش من بیاوری تا برایت بگویم بایدچه کنی زن از فردا تصمیم میگیرد تا پیش آن گرگ برود مقداری گوشت تهیه میکند و بعد کلی پیاده روی بالای آن کوه میرسد از دور گرگ را میبیند وگوشت را برای آن پرت میکند این کار روزها ادامه پیدا میکند تا اینکه زن هر روز به گرگ نزدیکتر میشومد وگرگ به غذا خوردن از دست زن عادت میکند این کار که حدود دو سه ماه طول میکشد وزن دریک فرصت مناسب ازموی پیشانی گرگ چند تار مورا میکند فردای آن روز خودرا شتابان پیش حکیم میرساند و موها را به او میدهد و میگوید حال بگو باید چه کنم
حکیم به زن میگوید رفتار خودت باعث شده تا زندگی به کامت زهر باشد تو برای رسیدن به هدفت با آن گرگ وحشی مدارا کردی یعنی شوهر تو از آن گرگ سر کشتر است که نمیتوانی با آن مدارا کنی برو با همسرت مدارا کن @};-

سلام
خیلی جالب بود ممنونتم @};- ~O)



بهترین زندگی برای کسانی است که نیک بیاندیشند وپارسایی را سرلوحه زندگی خود کنند

اشوزرتشت


یکشنبه 26 مرداد1392 - 12:55am
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: سه شنبه 22 اسفند1391 - 9:31am
پست: 314
پاسخ با نقل قول
بابام سوزن رو گذاشته رو دسته مبل افتاده گم شده همه بسیج شدیم دنبالش می گردیم.

اومده صحنه رو بازسازی میکنه یه سوزن دیگه میزاره میندازه ببینه کجا می افته

هیچی دیگه الان همه داریم دنبال دو تا سوزن می گردیم :|



دروغ نگو! تورا نابود خواهد کرد، صداقت ارزشی بی نهایت دارد


پنج شنبه 7 شهریور1392 - 8:25pm
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: پنج شنبه 10 مرداد1392 - 11:12am
پست: 324
پاسخ با نقل قول
خوب عزیز جون یه ردیاب سفارش بده سوزنا رو بیدا کن به همین سادگی :D :D :D :D :)) :)) :)) =)) =))


شنبه 9 شهریور1392 - 6:29pm
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای

تاریخ عضویت: دوشنبه 21 مرداد1392 - 7:38pm
پست: 1308
محل اقامت: خراسان شمالی
پاسخ با نقل قول
سلام دوستی برای گرفتن موش تله میزاره فرداش که میره میبینه یه موش مرده و بچههاش از سینش شیر میخورن



خداوندا ارامشی ده تا بپذیرم انچه را نمیتوانم تغییر دهم


سه شنبه 16 مهر1392 - 10:24pm
کاربر فعال
کاربر فعال
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: سه شنبه 13 خرداد1392 - 12:01am
پست: 190
پاسخ با نقل قول
عالی بود @};-



اندیشه هایتان را روی فرکانس شادی تنظیم کنید تا بهشت را در روی زمین تجربه کنید..


دوشنبه 22 مهر1392 - 11:48pm
نمایش پست ها از آخر به اول:  مرتب سازی بر اساس  
پاسخ به موضوع   [ 305 پست ]  برو به صفحه قبلی  1 ... 25 , 26 , 27 , 28 , 29 , 30 , 31  بعدی

چه کسی آنلاین است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر عضو شده ای موجود نیست. و 21 مهمان


در این انجمن نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
در این انجمن نمی توانید به موضوعات پاسخ دهید
در این انجمن نمی توانید پست خود را ویرایش کنید
در این انجمن نمی توانید پست های خود را حذف کنید
در این انجمن نمی توانید پیوست ارسال کنید

انجمن و سایت تخصصی فلزیاب و ردیاب با حضور اساتید مجرب - طراحی و ساخت و خرید و فروش مدارات الکترونیک و کیت و نقشه مدار دستگاههای پر قدرت فلز یاب و رد یاب با قیمت مناسب - دستگاه گنج یاب و دفینه یاب و گنجیاب جهت جستجوی طلا - بهترین و قویترین طلایاب و سیستم تصویری و فلزیاب پالسی و توباکس - آموزش اپراتوری ردیاب - best site / forum for metal detector (PI, VLF, Two Box, ...) , lrl , felezyab , felez yab systems to find treasure