فلزجو FelezJoo http://www.felezjoo.com/ |
|
اتفاقات شب حفاری http://www.felezjoo.com/viewtopic.php?f=34&t=1640 |
صفحه 1 از 9 |
نویسنده: | hadi_0141 [ سه شنبه 27 خرداد1393 - 11:40am ] |
عنوان پست: | اتفاقات شب حفاری |
بچه ها خواستم این تایپکو بزنم بچه ها اتفاقاطی که موقع حفاری (فرار. تله . ترس . ....)میوفته رو بنویسن من خودم شروع میکنم یه شب با یه اکیب 5 نفری رفتیم تو یه تپه باستانی واسه حفاری یه طرف تپه قبرستون بود ولی ما تو طرف دیگه تپه یه اتاقک پیدا کردیم و مشغول حفاری بودیم یهو نگهبانمون اومد گفت بابا شما چند نفری اون زیر دارید میکنید آخه من صدای 2 تا کلنگ میشنوم ![]() ![]() ![]() |
نویسنده: | mehran7music [ سه شنبه 27 خرداد1393 - 2:55pm ] |
عنوان پست: | Re: اتفاقات شب حفاری |
الان بنده خداها میرن میگن طلسم داشت -جن ها ما رو صدا زدند و ..... |
نویسنده: | mohammadreza [ سه شنبه 27 خرداد1393 - 4:19pm ] |
عنوان پست: | Re: اتفاقات شب حفاری |
mehran7music نوشته است: الان بنده خداها میرن میگن طلسم داشت -جن ها ما رو صدا زدند و ..... دقیقا همینطوره. همه طلسمها در همین حد هستند. |
نویسنده: | reza_125 [ سه شنبه 27 خرداد1393 - 5:00pm ] |
عنوان پست: | Re: اتفاقات شب حفاری |
سلام به همه ی دوستان یکی هم ماتعریف کنیم یکی از روز های سرد زمستانی تو کوهستان داشتیم یه حفاری کوچولو میکردیم نتونستیم با خیال راحت کار کنیم گفتیم بمونه نصف شب خلاصه برف 30 سانتی باریده بود نتونستیم خودمونو نگه داریم. نصف شب شدو ما رفتیم از روستا که می گذشتیم همه سگ ها داشتن پارس میکردن ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
نویسنده: | سورنا [ سه شنبه 27 خرداد1393 - 7:16pm ] |
عنوان پست: | Re: اتفاقات شب حفاری |
hadi_0141 نوشته است: بچه ها خواستم این تایپکو بزنم بچه ها اتفاقاطی که موقع حفاری (فرار. تله . ترس . ....)میوفته رو بنویسن من خودم شروع میکنم یه شب با یه اکیب 5 نفری رفتیم تو یه تپه باستانی واسه حفاری یه طرف تپه قبرستون بود ولی ما تو طرف دیگه تپه یه اتاقک پیدا کردیم و مشغول حفاری بودیم یهو نگهبانمون اومد گفت بابا شما چند نفری اون زیر دارید میکنید آخه من صدای 2 تا کلنگ میشنوم ![]() ![]() ![]() خداخیرت بده خیلی وقت بود اینجوری نخندیده بودم خیلی باحال بود! داری میکنی یکی از پشت سنگ سردربیاره بگه خسته نباشید!!! من باشم میگم شمام خسته نباشید دوباره شروع ب کار میکنم! ![]() ![]() ![]() |
نویسنده: | hadi_0141 [ سه شنبه 27 خرداد1393 - 9:13pm ] |
عنوان پست: | Re: اتفاقات شب حفاری |
به خدا هی فکر میکردم چی بگم بهشون خودمم یکم ترسیده بودم همین به فکرم رسید ولی خیلی بد جور ترسیدن اصلا به گفتن نمیاد فکر کنم با سرعت 120 میرفتن اونم یه سراشیبی تند بود |
نویسنده: | mohammadreza [ چهارشنبه 28 خرداد1393 - 8:39am ] |
عنوان پست: | Re: اتفاقات شب حفاری |
دوستان به نظرتون سخت ترین لحظه شبهای حفاری چه موقع است؟؟؟ ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
نویسنده: | hadi_0141 [ چهارشنبه 28 خرداد1393 - 10:01am ] |
عنوان پست: | Re: اتفاقات شب حفاری |
عین همینه وقتیم بیلو کلنگو میندازی پشتت و پیاده راه میوفتی برگردی دیگه هیچ ![]() ![]() ![]() |
نویسنده: | hadi_0141 [ چهارشنبه 28 خرداد1393 - 10:21am ] |
عنوان پست: | Re: اتفاقات شب حفاری |
بچه ها یه خاطره دیگه یادم افتاد یه شب که رفتیم سرکارمون که چند روزی بود روش کار میکردیم یه چاله حدود 3 متری کنده بودیم چاله هم طوری بود که باید یا طناب مینداختن یا از بالا دستتو میگرفتن تا ازش خارج بشی 3 نفری داخل چاه داشتیم میکندیم که یهو نگهبان اومد گفت سریع خارج شید من صدای چند نفرو شنیدم آمارشونم گفت حدود 10 نفرن زارت گپ کردیم حالا بیاو از این چاهه خارج شو عقلمون نمیرسه باید از بالا بگیرن هی میپریم بالا میوفتیم پایین بالاخره به زور اومدیم بیرون و یکم دور شدیم از سرکارمون وکمین کردیم گوشی منم از اون چراغ دارا بود و اون پایین دست رفیقم بهش گفتم گوشیمو بده گفت دست من نیست هالو اون پایین انداخته بود گفتم باید برم بیارم ترسیدم از اون شناسایی بشیم یاعلی گفتمو خودمو پرت کردم ته چاه به خدا یه هیجانی داشت که نگو فکر مامورا از یه طرف فکرگوشیم از یه طرف بالاخره پیداش کردم خواستم بیام بیرون که یهو یادم افتا عجب گیری کردم ![]() ![]() |
نویسنده: | tola17 [ چهارشنبه 28 خرداد1393 - 10:53am ] |
عنوان پست: | Re: اتفاقات شب حفاری |
mohammadreza نوشته است: دوستان به نظرتون سخت ترین لحظه شبهای حفاری چه موقع است؟؟؟ ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() اینکه سخت نبود سختی کار وقتیه که مجبور بشی به خاطر منطقه مورد نظر فقط توی زمستون کارکنی مکان مورد نظرت کنار جاده باشه هروقت ماشین رد شد باید همه بگیرین بخوابین در حال کندن زمین از یه طرف سرماست از یه طرف داری استخون مرده و چنتا مار که از سرما بیحس شدنو درمیاری میریزی توگونی بری خاکشون کنی وفقط میتونی ساعت2شب تا4سحر حفاری کنی اخه بقیه ساعت ها اوج ترافیکه ![]() ودر اخر 4نفر ازاون دور میبیننت زنگ میزنن پلیس میاد میخوابه رو بار هرچی زحمت چند ماهه کشیدی رفته برفنا فقط شانس بیاری خودتو نگیرن الفرار وقتی توی یک قدمی طلاها باشی نتونی حتی یکیشونو برداری چون پلیسه دیگه همشونو برداشته ودست خالی برمیگردی خونه به این میگن اوج بد بختی بد شانسی این اخر نابودی زندگیه ![]() |
صفحه 1 از 9 | همه زمان ها بر اساس UTC + 3:30 ساعت تنظیم شده اند. |