فلزجو FelezJoo
http://www.felezjoo.com/

اتفاقات شب حفاری
http://www.felezjoo.com/viewtopic.php?f=34&t=1640
صفحه 7 از 9

نویسنده:  مهدی [ سه شنبه 21 مرداد1393 - 9:38am ]
عنوان پست:  Re: اتفاقات شب حفاری

mamadi56 نوشته است:
سلام
یه خاطره هم از من
ما توی یه تپه کار مکردیم که که یه چاه ساروجی ازش انداختیم بیرون تخلیش کردیم انتهاش باز پلم ساروجی بود شکستیم یه طاقچه مانند تو دیواره چاه افتاد بررون چیزیم توش نبود دم صبح بود رفتیم فرداشب بیایم ادامه کار
فردا شب ساعت 10 شب رفتیم سر مکان من رفتم پاین که اماده کندن کف و بقیه ساروج بشم دیدم دوستام گفتن چند نفری دارن میان این طرف نزدک هم بودن فرست نشد من بیام بالا اخه اومدن بیرون از چاه خیلی سخت بود دیواه چاه ساروج سیقلی و بدون طناب نمیشد بیای بالا دهنه چاه هم بزرگ 5 متر هم ارتفاع این نامردا طناب رو ول کردن الفرار منم موندم ته چاه حالا مونده بودم چکار کنم طاقچه یه جوری بود میشد رفت توش که از بالا نگاه میکردی کسی ته چاه معلوم نبود رفتم تو طاقچه یوهو یه فکری زد به سرم گفتم یه جوری وانمود میکنم که افتادم ته چاه از دیروز
تو طاقچه بودم نور گوشیم رو روشن کردم گفتم شروع کنم به قران خوندن که مثلا دارم دعای میکنم نجات پیدا کنم جالبش اینجا بود هیچ سوره ای هم حفظ نبود سوره حمد شروع کردم به خوندن صدای پا میومد ولی زود قطع شد منم همین طوری داشتم قران میخوندم دیدم یه 20 دقیقای گذشت دیدم خبری نشد میترسیدم سرم رو بیرون بیارم گفتم نکنه بالا چاه باشن با سنگ از ترس بزنن تو سرم گور به گور م کنن
ساکت نشستم دیگه قران نخوندم یه چند دقیق ای گذشت دیدم یکی از دوستام بالا چاه صدام زد گفت بیا بیرون رفتن
یه اخیش گفتم یه چند دقیقه ای نشستم ته چاه بدنم سس شده بود از ترس
اودم بالا گفتم چی شد کجا رفتین شما نامردا گفتن بابا ما نرفتیم همین پشت کمر قایم شدیم چیزی شد بیایم گفتم پس اونا گفت رسیدن یه متری چاه یوهو مثل بنز شتاب گرفتن در رفتن اینو گفت من دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم انقدر خندیدم که دلم درد گرفت بودم هی میپرسیدن واسه چی میخندی بعد نیم ساعت خنده واسه اونا گفتم چکار کردم اونام مثل من خلاصه یه یه ساعتی رو زمین نشستیم خنده بعدش برگشتیم گفتیم اخر خنده گریست بزنم به چاک تا اتفاقی نیفتاده اشکمون در بیاد

=)) =)) =)) :)) :)) دم شماگرم خیلی جالب بود

نویسنده:  keyhanjam [ جمعه 21 شهریور1393 - 2:13pm ]
عنوان پست:  Re: اتفاقات شب حفاری

سلام دوستان منم میخواب یک خاطره بگم
ما چند روز پیش رفتیم برای کاوش با دستگاه ما در روز رفتیم چون اعتماد کامل که داشتیم که کسی اونجا نیست و کسی امار اونجا رو نداره
وقتی به محل رسیدیم دیدیم یک ماشین پارکه دوستم گفت احتمالا امدن برای دستگاه زدن بریم اونا رو خفت کنیم ;)
وقتی رفتیم سراغشون به نظرتون چی دیدیم؟؟؟؟
مامورای میراث فرهنگی بودن و خودمون خفت شدیم :(( :(( :((

نویسنده:  ario90 [ دوشنبه 5 آبان1393 - 6:17pm ]
عنوان پست:  Re: اتفاقات شب حفاری

سلام دوستان واقعا پست جالبی زدیددستتون دردنکنه خیلی خندیدیم

نویسنده:  bad tiger [ پنج شنبه 14 آبان1393 - 2:49am ]
عنوان پست:  Re: اتفاقات شب حفاری

keyhanjam نوشته است:
سلام دوستان منم میخواب یک خاطره بگم
ما چند روز پیش رفتیم برای کاوش با دستگاه ما در روز رفتیم چون اعتماد کامل که داشتیم که کسی اونجا نیست و کسی امار اونجا رو نداره
وقتی به محل رسیدیم دیدیم یک ماشین پارکه دوستم گفت احتمالا امدن برای دستگاه زدن بریم اونا رو خفت کنیم ;)
وقتی رفتیم سراغشون به نظرتون چی دیدیم؟؟؟؟
مامورای میراث فرهنگی بودن و خودمون خفت شدیم :(( :(( :((

ههههههه
دوست عزیز چاه نکن بهره کسی..شاید میراث باشه
هههه
چیکارتون کردن؟؟؟

نویسنده:  امیدوار [ شنبه 23 آبان1393 - 3:05am ]
عنوان پست:  Re: اتفاقات شب حفاری

سلام . دوستان عزیز چند شب پیش برام اتفاق بدی افتاد که بعد از کلی دویدن تو کوه ودشت و آخرش به التماس و خواهش کشید که البته حل شد با ............. نکته آموزشی وتجربی ؟؟ هیچوقت از پشت پاسگاه یا بازدیدیهای که تو مسیر هست عبور نکنید . چون امکان اینکه شما رو ببیند زیاده .
دوستان عزیز فقط یه نکته حتما در شبهای حفاری بیرون میرید حتما از گوشی که تصاویری مربوط به این کار داره استفاده نشه . اگر امکان داشت از گوشیهای خیلی ساده استفاده بشه . انشالا برای هیچ کسی در هر جای در شبهای حفاری و غیره اش اتفاقی نیفته . آمین

نویسنده:  kamangir [ چهارشنبه 5 آذر1393 - 10:11am ]
عنوان پست:  Re: اتفاقات شب حفاری

سلام به دوستان.خاطره من:چند سال پیش یه جا رو ردیاب زدیم که حدود 2.5 عمقش بود.یه نقطه زن ضعیف هم داشتیم که 1.5 میزد؛ هوا هم گرم بود اوایل تیر تو زمینای اطراف کمباین داشت گندم درو میکرد مکان ما هم بین دو تا تپه تو یه مزرعه گندم بود.خلاصه ما رفتی با 4 نفر شروع به کار کردیم خاکش خیلی سفت بود یه 2ساعتی کار کردیم دیدم یه نوری از کنار تپه میاد گفتیم شاید کمباین داره دور میزنه؛ خلاصه نور یکم رقویتر شد سریع گفتم وسایلو جمع کنید همه چی رو جمع جور کردیم و هرکسی چیزی برداشت و اماده نشستیم تا ببینیم چی میشه یهو دیدیم سرو صدا و نور بیشتر شد تو فاصله 70 متری یه کمباین با سرعت به مکان ما نزدیک میشد دیگه درنگ جایز نبود و فرمان فرار را صادر کردم هر کدوم به سمتی رفتیم و تو چند ثانیه فلنگ رو بستیم.

نویسنده:  farokh.p [ چهارشنبه 5 آذر1393 - 11:22pm ]
عنوان پست:  Re: اتفاقات شب حفاری

دو سال پیش یکی از آشناهامون تو یکی از روستاهای اطراف بم میگه یه جایی رو سراغ داره بیا کارشو انجام بدیم. بعد از اینکه گفت مکانش در چارصد متری روستاس قبول نکردم. خلاصه خیلی اصرار کرد و من متقاعد شدم. با دو تا از دوستان شبانه میریم به روستا و با فرد روستایی مورد نظر میریم سر مکان. من تعجب کردم چون علامت مورد نظر نزدیک خونه ها بود تقریباً سیصد متر با اولین خونه فاصله داشت. خواستم انصراف بدم مقبول واقع نشد. نور ماه فضا رو روشن کرده بود. ساعت یک بامداد بود. خلاصه یکی از دوستان گفت صبر کنیم ماه بره پشت کوه تا هوا تاریک بشه. دو ساعت طول کشید و من همچنان در اضطراب. ساعت سه شد و ماه از نظرها پنهون شد. یه کم فضا تاریک شده بود. از اونجا که من قوت بیل و کلنگ زدن نداشتم مامور دیده بانی شدم. البته یکی دیگه از دوستان هم با من دیده بانی میکرد که یه کم چشاش ضعیف بود :D
دوستان شروع به کار کردن. با هر ضربه کلنگ استرس من بیشتر میشد. و هی علامت میدادم که آرومتر ضربه بزنید. و اون مرد روستایی چفیه شو محکم دور کمرش بسته بود دیگه کوتاه نمیومد و ول کن نبود. بعضی اوقات که صدای سگها و خروسهای روستا میومد استرسم کمتر میشد چون با خودم میگفتم لااقل صدای کلنگ تو صدای اینا گم ميشه. لحظات آخر کمک دیده بان من صدام زد گفت بیا مث اینکه یه نفر داره میاد. قبض روح شدم. رفتم نگاه کردم دیدم واقعا زیر نور چراغ تیرک برق یکی از کوچه ها یه نفر داره میاد ( فاصله ش ششصد متری میشد) با سرعت نور خودمو به کلنگ زنا رسوندم و خبرشون کردم و الفرار. رفتیم از یه نقطه دید زدیم ببینیم کیه و میخواد چیکار کنه. چشمتون شب بد نبینه . دیدیم جناب خر بود. ساعت چارونیم دست از پا درازتر به خونه برگشتیم.
من چشام ضعیف نبود ولی تو اون موقعیت نتونستم به دقت خیره بشم ببینم چیه .
اگه جالب نبود به بزرگی خودتون ببخشید.

نویسنده:  bazargardan [ چهارشنبه 13 اسفند1393 - 1:44pm ]
عنوان پست:  Re: اتفاقات شب حفاری

دوباره یه خاطره از من.بعداظهر با ۳تا از بچه ها رفتیم جایی که قبرستان بود و میخواستیم اونجا کار کنیم.از انجایی که اونا ماشین نداشتن آژانس گرفته بودن.بعداینکه رسیدیم اونجا آژانسو برگردوندن که صبح بیاد مارو ببره.خلاصه چندساعتی اونجا کار کردیم و متوجه شدیم چیزی نیست.متاسفانه گوشیها هم انتن نمیدادن که زنگ بزنیم بیان مارو ببرن.خلاصه هوا تاریک شده بود.لازم به ذکره که قبرستان کنار یه راه خاکی روستایی بود.خلاصه تصمیم گرفتیم پیاده تا جایی که انتن داشته باشیم بریم.وسایلارو جمع کردیم همینکه خواستیم بریم دیدیم یه ماشین داره میاد که بره روستای بالا ماهم یخورده اومده بودیم جلو هوام اوضاع تاریک بود همینکه ماشین پیچ رو پیچید و نورش رو دیدیم هممون رو زمین دراز کشیدیم که نورش مارو نگیره.همینطور دراز کشیده بودیم و ماشینم داشت میومد که رد شه بره ولی یکم که اومد من متوجه شدم ماشین همینطوری داره مستقیم میاد سمت ما به اختصاری روی ما خلاصه تا دیقه نود تکون نخوردیم سرامونم پایین گرفته بودیم خلاصه ماشین از دومتری ما فرمونشو پیچوندو رد شد رفت.اقا نگو ما کنار راه خاکی رسیدیم و درست سر پیچ بود .خلاصه نگو اونام که یه نیسان بود حتما مارو دیدن و به حالمون کلی هم خندیدن.

نویسنده:  Linkon [ پنج شنبه 14 اسفند1393 - 11:11am ]
عنوان پست:  Re: اتفاقات شب حفاری

دوستان چند روزپیش رفتیم یه جایی حول و هوش 200متری روستا بود چند تا قبر مربوط به دوران قبل از اسلام بودن(با توجه به علائم) ما دستگاه رو روشن شروع به کار کردیم چند جا رو با دستگاه پیدا کردیم . . . غروب بود که تصمیم به حفاری گرفتیم .گفتیم بزار ساعت7غروب شروع میکنیم.....تقریباً ساعت8هوا کامل تاریک شد شروع به حفاری کردیم . . .هنوز1 متر پایین نرفته بودیم که یکی از دیدبان ها گفت یه ماشین گشت پلیس داره با آژیر میاد ما سریع دستگاه و وسایل رو جمع کردیم . به سمت بالای کوه رفتیم و 1کیلومتری با مکان حفاری فاصله گرفتیم دیدیم2تا از مامور ها با چراغ قوه و اسلحه دارن میان بالا خلاصه ما هم سریع بلند شدیم و پا به فرار گزاشتیم چیزی حول و هوش7کیلومتر رو از خود روستا تا توی کوه ها فقط دویدیم... یگه نفس برامون نمونده بود ....به پیشنهاد یکی از دوستان مسیر رو عوض کردیم و رفتیم روستا رو دور زدیم.....خلاصه یکی از بچه ها رفت ماشین رو اورد و لب جاده ما رو سوار کرد و دست از پا درازتر برگشتیم.... اما بعدا فهمیدیم که یکی از همون روستا که از مکان با خبر بوده و خودش میخواسته اونجا کار کنه و یک سره مراقب اونجا بوده تا کسی واسه حفاری نیاد و مارو دیده و خودش هم گزارش ما رو داده.... ~X( ~X(

نویسنده:  hamed_uut [ چهارشنبه 27 اسفند1393 - 7:18pm ]
عنوان پست:  Re: اتفاقات شب حفاری

سلام.
ما هفته پیش یه جا رو دستگاه زیدیم و قرار شد فرداش که جمعه قبل بود کار کنیم. جاده مال یه پادگان متروک بود که کسی ازش عبور نمیکرد. جاده خاکی حدود 5 /6 کیلومتر میشد. من و یه نفر دیگه جلو ماشینا پیاده میرفتیم و ماشینا چراغ خاموش دنبال ما میومدن. حدود یک کیلومتر مونده به جایی که قرار بود کار کنیم دیدیم یه آتیش کوچیک روشن کردن. 4 نفری رفتیم ببینیم کیه؟!!! 3 نفر هم پیش ماشینا موندن. رفتیم دیدم کسی نیست. تازه آتیش رو خاموش کرده بودیم که از پیش ماشینا زنگ زدن که چند نفر اومدن ماشینا رو محاصره کردن و دارن میان جلو تر. تا دیدن ما داریم میاییم رفتن کنار یه صخره حدود 30 - 40 متری ما نشستن. بچه ها گفتن ماشینا رو از منطقه ببریم بیرون تا هم واسه ماشینا چیزی نشه هم اونا فکر کنن همگی رفتیم.... بعد یه ربع برگشتیم. ولی اونا ما رو ندیدن. اسلحه هم داشتن. فکر کنم از این گروهک های پ ک ک و... بودن. 7/8 نفر بودن. ما هم یکم دور شدیم و چراغ اینا گرفتیم طرفشون تا بترسونیم. لامصبا کوه رو یه جوری بالا میرفتن انگار تو سرازیری دارن راه میرن.

صفحه 7 از 9 همه زمان ها بر اساس UTC + 3:30 ساعت تنظیم شده اند.