فلزجو FelezJoo
http://www.felezjoo.com/

اتفاقات شب حفاری
http://www.felezjoo.com/viewtopic.php?f=34&t=1640
صفحه 4 از 9

نویسنده:  hadi_0141 [ جمعه 30 خرداد1393 - 2:09pm ]
عنوان پست:  Re: اتفاقات شب حفاری

حق باشماست کلا جای اینکه ادم بخنده یه حالی میشه از این خاطره ولی درکل زیاد سخت نگیرین فکر کنم دوستمون یکم پیاز داغشو زیاد کرده

نویسنده:  hadi_0141 [ جمعه 30 خرداد1393 - 2:25pm ]
عنوان پست:  Re: اتفاقات شب حفاری

بزار یه خاطره هم بگم که دیروز اتفاق افتاد منو دوستم قرار شد بریم واسه دیدین یه منطقه که حدود 200 کیلومتر از شهرمون فاصله داشت اونم باموتور سیگلت خلاصه رفتمو تو مسیرمون یه امام زاده بود رفتم تو امام زاده واسه زیارت خیلیم گرسنه بودیم و وقت ناهارمون نگاکردم دیدم یه گوشه یکی داره آش میپزه گفتیم حتما نزریه رفتیم جلو خیلیم خجالت میکشیدیم گفتم آقا ببخشید نزریه یه نگاه کرد به ما که از 100 متری گشنگی از قیافمون معلوم بود گفت اره داداش برین تو اتاق بغلی رفتیم تو اتاق یه سفره انداخته بودن حدود 15 نفری دور هم جمع شده بودن ماهم سینه جلو و شگم خالی نشستیم درست بالای سفره عین ریش سفیدا همه داشتن چپ چپ نگامون میکردن گفتم شاید سرو صورتمون چیزیش شده ولی زیاد محل نزاشتیم خلاصه آشو خوردیمو بعدش گوفته تبریزی اوردن زودتر از همه گشیدیم جلو و زدیم تو رگ بعدش یه دستیم رو شکممون کشیدیم بعد سیر شدن بود که یه پسره از در اتاق داد زد بابا 2 تا از غذاها چی شدن مامانو خواهرم گوشنه موندن باباهه گفت پسر تو نگران شکم خودت باش تا همینو شنیدم فهمیدم اینا یه خانوادن اومدن واسه زیارت احسان و نزریم درکار نیست همشونم باهم فامیل نزدیکن بعد اون بود شروع کردم به عرق ریختن اونم از خجالت خدا بد نده نمیدونم چطور از اتاق بیرون اومدیم واقعا خیلی بد شده بود

نویسنده:  مهدی6 [ جمعه 30 خرداد1393 - 4:08pm ]
عنوان پست:  Re: اتفاقات شب حفاری

اقا یه خاطره هم من بگم
یه شب رفته بودیم بیرون شب مهتابی بود ما سینه کش دره بودیم داشتیم کار میکردیم بچه ها مشغول بودن من یه 15 متری ازشون فاصله گرفتم داشتم به اطراف یه نگاهی میکردم که دیدیم یه چیز گنده و سیاه داره میاد به مسیری که من هستم دیدم یه خرس سیاه پشمالو دوستامو پایین دیده ترسیره رم کرده به سمت کوه اومد یهو منو بالاتر دید افتاد تو سنگها و سخره ها جنان داشت این سنگها رو بالا میرفت سنگ بود که می اومد به سمت ما ما مجبور شدیم کار رو تعطیل کنیم تا خرس بینوا بره بالا شانسی که اوردیبم این بود که خرس مسیر فرارش باز بود

نویسنده:  hadi_0141 [ جمعه 30 خرداد1393 - 9:27pm ]
عنوان پست:  Re: اتفاقات شب حفاری

الانم خاله خرسه داستانو به حیوونای جنگل تعریف میکنه و میگه بچه ها امشبو باید گرسنه بخوابین بد شانسی اوردمو اون آخریه فهمیدو بقیه رو خبر کرد 8-}

نویسنده:  bad tiger [ شنبه 31 خرداد1393 - 12:15pm ]
عنوان پست:  Re: اتفاقات شب حفاری

gladyator_089 نوشته است:
از مدیران محترم خواهشمندم پست مربوط به آقای bad tiger رو حذف کنن
ممنون

میشه بگی برای چی؟؟؟

نویسنده:  alirezaii21 [ شنبه 31 خرداد1393 - 12:20pm ]
عنوان پست:  Re: اتفاقات شب حفاری

برادر این کاره شما اصلا خوب نبوده آقای بد تایگر

نویسنده:  bad tiger [ شنبه 31 خرداد1393 - 12:25pm ]
عنوان پست:  Re: اتفاقات شب حفاری

سورنا نوشته است:
gladyator_089 نوشته است:
از مدیران محترم خواهشمندم پست مربوط به آقای bad tiger رو حذف کنن
ممنون



من میگم حفاری شده مسخره بازی قبول کنین.. همه چیزو نمیشه باهم قاطی کرد Bad tiger کارتون اصلا خنده نداشت و باعث تاسفه. اگ من اونجا بودم اون روستایی رو برمیداشتمو میرفتم و اون بار هم آخرین بار بود ک باهات میرفتم حفاری!

درود خدا بر تو
برادر عزیز در اولین روز های ورودم به این انجمن گفتم که با یه بنده خدایی به صورت مجانی برای خیلی ها دستگاه میزدیم
یکی از همون خیلی ها همین جوان روستایی با دوستهاش بود
این بلاها رو هم من سرش نیاوردم چون که توی متنم هم نگفتم من!
بعد هم برادر عزیز من فقط شب اول براش چندین جا رو دستگاه زدم
و بعد اونا فقط یک شب از من خواستن که برم اونجا ببینم چیکار کردن
من هم اون شب رفتم و با کارشناسی که دوستم بود در تماس بودم
شب بعدش اجناس رو در اوردن
راستی دستشم گرفتن بردن
اما نمیدونم حالا کدوم شهر داره حال میکنه
اخرین اماری که ازش داشتم تهران بود
نوش جونش
و بعد هم برادر عزیز درسته حفاره خوب و کارشناسه قهاری نیستم مثل شما
اما حاضرم قسم بخورم توی این کار از خیلیها مردتر بودم و شرافتمو واسه پول بر باد ندادم
حفاری بچه بازی شده قبول
اما دمه بچه هاش گرم که با وجدان کار میکنن

نویسنده:  bad tiger [ شنبه 31 خرداد1393 - 12:27pm ]
عنوان پست:  Re: اتفاقات شب حفاری

alirezaii21 نوشته است:
برادر این کاره شما اصلا خوب نبوده آقای بد تایگر

برادر من اون پسره هم خودش شوخی میکرده
باهاش شوخی میکردن
چرا یه دفعه همتون شدید پیغمبر خدا

نویسنده:  hadi_0141 [ شنبه 31 خرداد1393 - 12:51pm ]
عنوان پست:  Re: اتفاقات شب حفاری

بیخیال بشین بابا چرا الکی کش میدین چیز خاصی که نشده

نویسنده:  HAMID.P [ جمعه 13 تیر1393 - 12:07pm ]
عنوان پست:  Re: اتفاقات شب حفاری

سلام دوستان . این خاطره مال چند هفته پیشه .
من به همراه یکی از دوستان قرار بود بریم یه جایی رو ردیاب بزنیم . ولی چون منطقه خیلی نا امن بود نمی دونستیم چی کار کنیم . بالاخره با هزار بدبختی و مکافات تصمیم گرفتیم ظهر موقع اذان بریم . چون این موقع روزط امنیتش از 12 شب هم بهتر بود . رفتیم و رسیدیم به منطقه و دیدیم انگار منطقه رو کلا خار کاشتن . حدود 1 کیلومتر با نقطه مورد نظر فاصله داشتیم و هر 10 20 متر که راه می رفتیم مجبور بودیم وایسیم و خارها رو از جوراب و شلوارمون تمیز کنیم . خلاصه خیلی اذیت شدیم تا رسیدیم به نقطه مورد نظر #:-S . من مشغول آماده سازی دستگاه بودم که دوست عزیزم گفت تو مشغول باش من منطقه رو یه بررسی بکنم از نظر امنیت ببینم چه طوره ؟
سرم به کار خودم بود و 10 دقیقه ای میشد که مشغول بودم و هیچ سر و صدایی هم از دوستم نبود . یهو دیدم منو با صدای بلند صدا زد . چون پشت سرم بود و من هم سرم تو کار خودم ، اعتنا نکردم . چند بار صدا زد تا اینکه من با عصبانیت بهش گفتم چیه بابا X( ؟ میزاری کارمون رو بکنیم یا نه ؟؟ هنوز پشتم بهش بود و متوجه نبودم که چی به چیه .
گفت من منطقه رو چک کردم و منطقه خیلی امنه . میتونیم توی روز هم کار کنیم اینجا . موردی نیس . :-BD :YMPEACE:
من یه کم مشکوک شدم و گفتم چی شده :-? ؟شاید آفتاب زده سرش داغ کرده بنده خدا :D . تا برگشتم دیدم یا ابوالفضل... X_X
توی منطقه ای که سر اینکه چطور بریم دستگاه بزنیم این دوستمون کفش و جوراب و شلوارشو در آورده و فقط یه شورت داره @-) . به خدا همینجور میخ کوب شده بودم . گفتم داری چی کار میکنی ؟؟ گفت دارم امنیت منطقه رو چک می کنم . :ymsmug:
آخرش متوجه شدم از بس خار رفته توی پاها و شلوار و جورابش دیگه ذله شده بنده خدا. اینقدر خندیدیم و آخرش هم دستگاه چیزی نشون نداد و دست از پا درازتر برگشتیم :ymhug:

صفحه 4 از 9 همه زمان ها بر اساس UTC + 3:30 ساعت تنظیم شده اند.