فلزجو FelezJoo
http://www.felezjoo.com/

اتفاقات شب حفاری
http://www.felezjoo.com/viewtopic.php?f=34&t=1640
صفحه 3 از 9

نویسنده:  A.D.H1360 [ پنج شنبه 29 خرداد1393 - 12:28pm ]
عنوان پست:  Re: اتفاقات شب حفاری

bad tiger نوشته است:
یه جا حفاری میکردیم
یه بنده خدا بود یه کمی کم داشت(یه حالتی مثل ساده بود)
بچه ها هم اذیتش میکردن
این بنده خدا هم تو چاه بود بهش میگفتن هر چیز مشکوکی دیدی به ما بگو
بعد از بالا پوست پرتقال مینداختن تو چاه
اونم فریاد میزد
دیدم مشکوک دیدم
یا که سطل رو که بچه ها میکشیدن بالا بعد ولش میکردن میخورد تو سر یارو
بهش میگفتن بوی بد شنیدی به ما بگو
اون گازه طلاست
اگه 10 ثانیه بو کنی میمیری
بعد به بهونه کارشناسی میرفتن تو چاه کنارش
باده معده میدادن
اون بدبختم فک میکرد گاز طلاست
دستو پا میزد که از چاه بیاد بالا فرار کنه
هههههه

:-w :-w :-w :-w :-w :-w

نویسنده:  Kani [ پنج شنبه 29 خرداد1393 - 12:37pm ]
عنوان پست:  Re: اتفاقات شب حفاری

.
آفرین به این فرهنگ ناب .
.

نویسنده:  bad tiger [ پنج شنبه 29 خرداد1393 - 3:43pm ]
عنوان پست:  Re: اتفاقات شب حفاری

Kani نوشته است:
.
آفرین به این فرهنگ ناب .
.

چی داداش؟؟؟

نویسنده:  haloo [ پنج شنبه 29 خرداد1393 - 4:46pm ]
عنوان پست:  Re: اتفاقات شب حفاری

منظور کانی این بود که اخه اون کاری که شما کردین مال ادمای بالغه

نویسنده:  hamed_uut [ پنج شنبه 29 خرداد1393 - 5:37pm ]
عنوان پست:  Re: اتفاقات شب حفاری

سلام. این خاطره ای که مینویسم مال زمانیه که اوایل حفاریمون بود و همه ناشی بودیم.
مورد یه کلیسای قدیمی و مخروبه بود نزدیک باغ یکی از دوستامون. بعد از بررسی قرار شد یه شب بعد تاریک شدن هوا دور وبر ساعت 10 بریم که تا صبح هم وقت زیاد باشه. ساعت 9.30 اینا رسیدیم روستا. یکی از بچه ها گفت بریم از روستا چند تا نوشیدنی بگیریم که تنوعی هم بشه واسمون تا صبح که نمیشه با آب خالی کار کرد. مغازه روستا هم اون ته ته روستا بود باید کل روستا رو رد میکردی تا بهش برسی. موقع رفتن اهالی روستا خیلی دقیق و موشکافانه نگاهمون میکردن انگار دارن عکس آندوسکپی از معدمون میگیرن :D خلاصه ما با چند تا نوشابه شیشه ای و دلستر شیشه ای و لوازم حفاری رفتیم ماشین رو جایی پارک کردیم که قرار بود. حدود 300 _400 متر تا کلیسا داشتیم. همه راهمون هم باغ سیب و درختای بزرگ بود. تاریکی شب اونجا دوبرابر بود. قرار شد منو دوستم دو تا چوب برداریم و 10 _20 قدم جلوتر از همه بریم که اگه اتفاقی افتاد هم با اسلحه های فوق پیشرفتمون (چوب دستی) مقابله کنیم هم خبر بدیم . نصف راه رو که رفته بودیم یه سگ گنده از کنار یه خونه باغ پارس کنان اومد سمتمون. ما هم دیدیم داره سرو صدا میشه دو تایی تو یه حرکت خود جوش با چوب بیچاره حیوون زبون بسته رو چنان زدیم که خوابید زمین. نمیدونم مرد یا بیهوش شد....... ادامش رو تو پست بعدی مینویسم

نویسنده:  hamed_uut [ پنج شنبه 29 خرداد1393 - 5:52pm ]
عنوان پست:  Re: اتفاقات شب حفاری

آقا ما خشنود از دستاوردمون رفتیم جلو. یه 50 متر مونده به کلیسا دیدم یه نوری داره از اونور میافته به اینور و اونور. بچه ها رو خبر کردیم و همه نشستیم. یکی از بچه ها گفت اگه روستایی ها باشن وماشین رو پیدا کنن کارمون ساختس. راهی رو که تو 20 دقبقه رفته بودیم تو 4_5 دقیقه برگشتیم. دیدیم بـــلــه یکی وایساده کنار ماشین داره سیگار میکشه.( ما هم پلاک ماشین رو با گل قشنگ پوشونده بودیم) 20 متر مونده بهش دوستم با صدا بلند داد زد گوه خوردن بیان پمپ آب باغ ما رو باز کنن این بار فرار کردن اگه دفعه بعد ببینم با این اسلحه سوراخ سوراخشون میکنم. اون بنده خدا سریع خزید پای یه درخت وفکر کرد ما ندیدیمش. ما هم دیدیم که میتونیم فرار کنیم سریع سوار شدیم و رفتیم جاده تا 4_5 کیلومتر خاکی بود نصف راه دیدیم که یه سایپا با سرعت ما فوق صوت چسبید به ما و دو تا چراغ داد. یکی از بچه ها به راننده گفت هر چی میتونی سرعت برو خوش هم تا کمر از شیشه اومد بیرون و دلستر و نوشابه های شیشه ای رو پرت کرد به طرف سایپا. روستایی هم دید که ما مجهزیم و شیشه میشه ماشینش داغون شد بیخیال ما شد....

نویسنده:  jafar [ پنج شنبه 29 خرداد1393 - 9:31pm ]
عنوان پست:  Re: اتفاقات شب حفاری

سلام دوستان یک خاطره هم من دارم , یه جا بود که سه شب مختلف حفاریش کرده بودیم, شب چهارم بود که مشغول بودیم شب هم مهتابی بود ساعتای ده شب بود که دیدم پنج نفر با بیل وکلنگ از سمت روستا دارن میان , دوستان را صدا کردم از چاله آمدن بیرون گفتن در بریم , من گفتم صبر کنین ببینیم چی میشه, از بالای تپه اونهارو نگاه میکردیم , میگفتن حفاریشآن تمام نشده بریم بقیشو بکنیم, یکیشان میگفت من مه از جنازه منازه نمیترسم ...خلاصه برای هم حرف از شجاعت میزدند , زیر تپه که رسیدن , ما چندتا ایست مثل پلیسها کشیدیم. جناب سروان قفوری بدو در رفتن, حاجی ماشینو روشن کن سرباز بدو موتور بیار .. آقا اینارو میگی مثل گولوله در رفتن . یکیشان کمی سرتق بود چند قدم رفت بعد وایستاد منو میگی یک خیز سه ثانیه چهار متری پریدم چوب دستی را هم مثل تفنک دستم گرفتن طرفش, تا طرف این صحنه رو دید مثل گلوله در رفت , آقا ما رو میگی جو گرفته بودمان یک پی کی مشکی داشتیم سوار شدیم تو این بیابان دنبال اینا, آقا هر کاری کردیم با ماشین بهشان نرسیدیم ...

نویسنده:  hadi_0141 [ پنج شنبه 29 خرداد1393 - 9:47pm ]
عنوان پست:  Re: اتفاقات شب حفاری

عجب خاطره ای شده :)) والا ماهم همین قراره گزاشتیم که اگه کسی بیاد ایست بدیم ولی شانس باهامون نیست کسی نمیاد یکم بخندیم :ymdevil:

نویسنده:  gladyator_089 [ جمعه 29 خرداد1393 - 2:47am ]
عنوان پست:  Re: اتفاقات شب حفاری

از مدیران محترم خواهشمندم پست مربوط به آقای bad tiger رو حذف کنن
ممنون

نویسنده:  سورنا [ جمعه 30 خرداد1393 - 2:03pm ]
عنوان پست:  Re: اتفاقات شب حفاری

gladyator_089 نوشته است:
از مدیران محترم خواهشمندم پست مربوط به آقای bad tiger رو حذف کنن
ممنون



من میگم حفاری شده مسخره بازی قبول کنین.. همه چیزو نمیشه باهم قاطی کرد Bad tiger کارتون اصلا خنده نداشت و باعث تاسفه. اگ من اونجا بودم اون روستایی رو برمیداشتمو میرفتم و اون بار هم آخرین بار بود ک باهات میرفتم حفاری!

صفحه 3 از 9 همه زمان ها بر اساس UTC + 3:30 ساعت تنظیم شده اند.