فلزجو FelezJoo
http://www.felezjoo.com/

داستانها و مطالب جالب و آموزنده
http://www.felezjoo.com/viewtopic.php?f=32&t=317
صفحه 4 از 6

نویسنده:  دستان [ سه شنبه 7 خرداد1392 - 11:32pm ]
عنوان پست:  Re: داستان و مطالب جالب و آموزنده

جملات آموزنده 10:

نویسنده:  دستان [ سه شنبه 7 خرداد1392 - 11:34pm ]
عنوان پست:  Re: داستان و مطالب جالب و آموزنده

جملات آموزنده 11:

نویسنده:  دستان [ سه شنبه 7 خرداد1392 - 11:36pm ]
عنوان پست:  Re: داستان و مطالب جالب و آموزنده

کفن دزد

آورده اند که کفن دزدی در بستر مرگ افتاده بود،پسر خویش را فراخواند، پسر به نزد پدر رفت گفت ای پدر امرت چیست ؟پدر گفت ،پسرم من تمام عمر به کفن دزدی مشغول بودم و همواره نفرین خلقی بدنبالم بود اکنون که در بستر مرگم و فرشتهءمرگ را نزدیک حس میکنم بار این نفرین بیش از پیش بردوشم سنگینی میکند.از تو میخواهم بعد از مرگم چنان کنی که خلایق مرا دعا کنند و از خدای یکتا مغفرت مرا خواهند. ..

پسر گفت ای پدر چنان کنم که میخواهی و از این پس مرد و زن را به دعایت مشغول سازم‫پدر همان دم جان به جان آفرین تسلیم کرد.‫از فردا پسر شغل پدر پیشه کرد با این تفاوت که کفن از مردگان خلایق می دزدید و چوبی در شکم آن مردگان فرو مینمود وازآن پس خلایق میگفتند خدا کفن دزد اول را بیامرزد که فقط میدزدید وچنین بر مردگان ما روا نمیداشت.

نویسنده:  دستان [ جمعه 10 خرداد1392 - 9:13am ]
عنوان پست:  Re: داستان و مطالب جالب و آموزنده

جملات آموزنده 12:

نویسنده:  دستان [ جمعه 10 خرداد1392 - 9:14am ]
عنوان پست:  Re: داستان و مطالب جالب و آموزنده

جملات آموزنده 13:

نویسنده:  دستان [ جمعه 10 خرداد1392 - 9:15am ]
عنوان پست:  Re: داستان و مطالب جالب و آموزنده

ارتو اشی قهرمان افسانه ای

ارتو اشی قهرمان افسانه ای تنیس ویمبلدون به خاطر خون الوده ای که در جریان یک عمل جراحی در سال 1983 دریافت کرد به بیماری ایدز مبتلا شد و در بستر مرگ افتاد .

او از سراسر دنیا نامه هایی از طرفدارانش دریافت می کرد.

یکی از طرفدارانش نوشته بود :چرا خدا تو را برای چنین بیماری اتخاب کرد؟

او در جواب گفت:در دنیا 50 میلیون کودک بازی تنیس را اغاز می کنند.

5 میلیون نفر یاد میگیرند که چگونه تنیس بازی کنند.

500 هزار نفر تنیس را در سطح حرفه ای یاد می گیرند

50 هزار نفر پا به مسابقات می گذارند

5 هزار نفر از انها سر شناس میشوند

50 نفر به مسابقات ویمبلدون راه پیدا میکنند

4 نفر به نیمه نهایی میرسند

و 2 نفر انها به فینال...

و ان هنگام که جام قهرمانی را روی دستانم گرفته بودم هرگز به خدا نگفتم خدایا چرا من؟

و امروز هم که از این بیماری رنج می کشم نیز نمیگویم خدایا چرا من؟

نویسنده:  دستان [ جمعه 10 خرداد1392 - 9:19am ]
عنوان پست:  Re: داستان و مطالب جالب و آموزنده

پالایش سه گانه سقراط

در يونان باستان، سقراط به دانش زيادش مشهور و احترامی والا داشت. روزی يكی از آشنايانش، فيلسوف بزرگ را ديد و گفت:سقراط، آيا می‌دانی من چه چيزی درباره دوستت شنيدم؟"سقراط جواب داد: "يك لحظه صبر كن، قبل از اينكه چيزی به من بگويی، مايلم كه از يك آزمون كوچك بگذری. اين آزمون، پالايش سه‌گانه نام دارد .

آشنای سقراط: "پالايش سه‌گانه؟"

سقراط: "درست است، قبل از اينكه درباره دوستم حرفی بزنی، خوب است كه چند لحظه وقت صرف كنيم و ببينيم كه چه می‌خواهی بگويی. اولين مرحله پالايش حقيقت است. آيا تو كاملا مطمئن هستی كه آنچه كه درباره دوستم می‌خواهی به من بگويی حقيقت است؟"

آشنای سقراط: "نه، در واقع من فقط آن را شنيده‌ام و..."

سقراط: "بسيار خوب، پس تو واقعا نمی‌دانی كه آن حقيقت دارد يا خير. حالا بيا از مرحله دوم بگذر، مرحله پالايش خوبی. آيا آنچه كه درباره دوستم می‌خواهی به من بگويی، چيز خوبی است؟"

آشنای سقراط: "نه، برعكس..."

سقراط: " پس تو می‌خواهی چيز بدی را درباره او بگويی، اما مطمئن هم نيستی كه حقيقت داشته باشد. با اين وجود ممكن است كه تو از آزمون عبور كنی، زيرا هنوز يك سوال ديگر باقی مانده است: مرحله پالايش سودمندی. آيا آنچه كه درباره دوستم می‌خواهی به من بگويی، برای من سودمند است؟"

آشنای سقراط: " نه، نه حقيقتا."

سقراط نتيجه‌گيری كرد: "بسيار خوب، اگر آنچه كه می‌خواهی بگويی، نه حقيقت است، نه خوب است و نه سودمند، چرا اصلا می‌خواهی به من بگويی؟"

اينچنين است كه سقراط فيلسوف بزرگی بود و به چنان مقام والايی رسيده بود

نویسنده:  دستان [ جمعه 10 خرداد1392 - 9:20am ]
عنوان پست:  Re: داستان و مطالب جالب و آموزنده

جملات آموزنده 14:

نویسنده:  دستان [ یکشنبه 12 خرداد1392 - 5:34am ]
عنوان پست:  Re: داستان و مطالب جالب و آموزنده

جملات آموزنده 15:

نویسنده:  دستان [ یکشنبه 12 خرداد1392 - 5:35am ]
عنوان پست:  Re: داستان و مطالب جالب و آموزنده

نجس ترین چیزهای دنیا


گویند روزی پادشاهی این سوال برایش پیش می آید و میخواهد بداند که نجس ترین چیزها در

دنیای خاکی چیست. برای همین کار وزیرش را مامور میکند که برود و این نجس ترین نجس

ترینها را پیدا کند و در صورتی که آنرا پیدا کند و یا هر کسی که بدانداو را جانشین خودش

میکندوزیر هم عازم سفر میشود و پس از یکسال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف به این

نتیجه رسید که با توجه به حرفها و صحبتهای مردم باید پاسخ همین مدفوع آدمیزاد اشرف

باشد و عازم دیار خود میشود در نزدیکی های شهر چوپانی را میبیند و به خود میگوید بگذار از

او هم سوال کنم شاید جواب تازه ای داشت بعد از صحبت با چوپان او به وزیر میگوید من جواب

را میدانم اما یک شرط دارد و وزیر نشنیده شرط را میپذیرد چوپان هم میگوید تو باید مدفوع

خودت را بخوری وزیر آنچنان عصبانی میشود که میخواهد چوپان را بکشد ولی چوپان به او

میگوید تو میتوانی من را بکشی اما مطمئن باش پاسخی که پیدا کرده ای غلط است تو اینکار

را بکن اگر جواب قانع کننده ای نشنیدی من رابکش


خلاصه وزیر به خاطر رسیدن به تاج و تخت و مقام و ثروت هم که شده قبول میکند و آن کار را (اسمشو



انجام میدهد ،سپس چوپان به او میگوید کثیف ترین و نجس ترین چیزها طمع است که تو به

خاطرش حاضر شدی آنچه را فکر میکردی نجس ترین است بخوری.

صفحه 4 از 6 همه زمان ها بر اساس UTC + 3:30 ساعت تنظیم شده اند.