فلزجو FelezJoo
http://www.felezjoo.com/

دیدنیها
http://www.felezjoo.com/viewtopic.php?f=32&t=202
صفحه 28 از 31

نویسنده:  sami222 [ پنج شنبه 17 مرداد1392 - 5:53pm ]
عنوان پست:  Re: دیدنیها

راهبان و دختر
تانزان و اکیدو دو راهب در خیابان گل آلودی در شهر قدم می زدند که به دختری نوجوان با جامه ی ابریشمین بر خوردند او به خاطر گل و لای می ترسید از خیابان بگذرد
تانزان گفت: بیا دختر و او را بغل کرد و از خیابان گذراند
اکیدو گفت: راهبان نمی بایست به دختران نزدیک شوند خاصه به دختران زیبایی چون او چرا چنین کردی
تانزان گفت: دوست عزیز من آن دختر را همانجا در شهر رها کردم این تویی که او را با خود تا اینجا آوردی

نویسنده:  Robin hood [ جمعه 25 مرداد1392 - 4:03pm ]
عنوان پست:  Re: دیدنیها

بدون شرح:

نویسنده:  Robin hood [ جمعه 25 مرداد1392 - 4:06pm ]
عنوان پست:  Re: دیدنیها

ادامه

نویسنده:  amir92 [ جمعه 25 مرداد1392 - 4:34pm ]
عنوان پست:  Re: برای ما که میفهمیم...

Robin hood نوشته است:
معروف است که عقب مانده ها چیزی نمی فهمند:
چند سال پیش در جریان بازی های پاراالمپیک (المپیک معلولین) در شهر سیاتل آمریکا 9 نفر از شرکت کنندگان دوی 100متر پشت خط آغاز مسابقه قرار گرفتند. همه این 9 نفر افرادی بودند که ما آنها را عقب مانده ذهنی و جسمی می خوانیم.
پیوست:
securedownload.jpg

آنها با شنیدن صدای تپانچه حرکت کردند. بدیهی است که آنها هرگز قادر به سریع دویدن نبودند و حتی نمی توانستند به سرعت قدم بردارند بلکه هر یک به نوبه خود با تلاش فراوان می کوشید تا مسیر مسابقه را طی کرده و برنده مدال پاراالمپیک شود ناگهان در بین راه مچ پای یکی از شرکت کنندگان پیچ خورد. این دختر یکی دو تا غلت روی زمین خورد و به گریه افتاد.
هشت نفر دیگر صدای گریه او را شنیدند، آنها ایستادند، سپس همه به عقب بازگشتند و به طرف او رفتند. یکی از آنها که مبتلا به سندروم "دان" -عقب ماندگی شدید جسمی و ذهنی - بود، خم شد و دختر گریان را بوسید و گفت : این دردت رو تسکین میده.
سپس هر 9 نفر بازو در بازوی هم انداختند و خود را قدم زنان به خط پایان رساندند.
در واقع همه آنها اول شدند. تمام جمعیت ورزشگاه به پا خواستند و 10 دقیقه برای آنها کف زدند.
.
.
.
کاش ما هم چیزی نمی فهمیدیم ...

:ymapplause: :ymapplause: :ymapplause: :ymapplause: :ymapplause: :ymapplause: :ymapplause: :ymapplause:

نویسنده:  kavoshgar [ یکشنبه 26 مرداد1392 - 12:50am ]
عنوان پست:  Re: دیدنیها

روزی یک زن که از دست کارهای شوهرش جانش به لبش رسیده بود پیش حکیم شهر میرود واز حکیم میخاهد تا دارویی برای او بدهد تا شوهرش آن گونه که او میخاهد رفتار کند حکیم میگوید داروی شوهر تو در دستان من است ولی تو نمی توانی به آن دست بیابی زن اسرار میکند تا اینکه حکیم میگوید در بالای فلان کوه گرگی زندگی میکند اگر میخاهی رفتار شوهرت آنگونه باشد که تو میخاهی باید از موی پیشانی آن گرگ یک عددمو با دست خودت کشیده وپیش من بیاوری تا برایت بگویم بایدچه کنی زن از فردا تصمیم میگیرد تا پیش آن گرگ برود مقداری گوشت تهیه میکند و بعد کلی پیاده روی بالای آن کوه میرسد از دور گرگ را میبیند وگوشت را برای آن پرت میکند این کار روزها ادامه پیدا میکند تا اینکه زن هر روز به گرگ نزدیکتر میشومد وگرگ به غذا خوردن از دست زن عادت میکند این کار که حدود دو سه ماه طول میکشد وزن دریک فرصت مناسب ازموی پیشانی گرگ چند تار مورا میکند فردای آن روز خودرا شتابان پیش حکیم میرساند و موها را به او میدهد و میگوید حال بگو باید چه کنم
حکیم به زن میگوید رفتار خودت باعث شده تا زندگی به کامت زهر باشد تو برای رسیدن به هدفت با آن گرگ وحشی مدارا کردی یعنی شوهر تو از آن گرگ سر کشتر است که نمیتوانی با آن مدارا کنی برو با همسرت مدارا کن @};-

نویسنده:  ژنرال [ یکشنبه 26 مرداد1392 - 12:55am ]
عنوان پست:  Re: دیدنیها

kavoshgar نوشته است:
روزی یک زن که از دست کارهای شوهرش جانش به لبش رسیده بود پیش حکیم شهر میرود واز حکیم میخاهد تا دارویی برای او بدهد تا شوهرش آن گونه که او میخاهد رفتار کند حکیم میگوید داروی شوهر تو در دستان من است ولی تو نمی توانی به آن دست بیابی زن اسرار میکند تا اینکه حکیم میگوید در بالای فلان کوه گرگی زندگی میکند اگر میخاهی رفتار شوهرت آنگونه باشد که تو میخاهی باید از موی پیشانی آن گرگ یک عددمو با دست خودت کشیده وپیش من بیاوری تا برایت بگویم بایدچه کنی زن از فردا تصمیم میگیرد تا پیش آن گرگ برود مقداری گوشت تهیه میکند و بعد کلی پیاده روی بالای آن کوه میرسد از دور گرگ را میبیند وگوشت را برای آن پرت میکند این کار روزها ادامه پیدا میکند تا اینکه زن هر روز به گرگ نزدیکتر میشومد وگرگ به غذا خوردن از دست زن عادت میکند این کار که حدود دو سه ماه طول میکشد وزن دریک فرصت مناسب ازموی پیشانی گرگ چند تار مورا میکند فردای آن روز خودرا شتابان پیش حکیم میرساند و موها را به او میدهد و میگوید حال بگو باید چه کنم
حکیم به زن میگوید رفتار خودت باعث شده تا زندگی به کامت زهر باشد تو برای رسیدن به هدفت با آن گرگ وحشی مدارا کردی یعنی شوهر تو از آن گرگ سر کشتر است که نمیتوانی با آن مدارا کنی برو با همسرت مدارا کن @};-

سلام
خیلی جالب بود ممنونتم @};- ~O)

نویسنده:  Robin hood [ پنج شنبه 7 شهریور1392 - 8:25pm ]
عنوان پست:  Re: دیدنیها

بابام سوزن رو گذاشته رو دسته مبل افتاده گم شده همه بسیج شدیم دنبالش می گردیم.

اومده صحنه رو بازسازی میکنه یه سوزن دیگه میزاره میندازه ببینه کجا می افته

هیچی دیگه الان همه داریم دنبال دو تا سوزن می گردیم :|

نویسنده:  معین [ شنبه 9 شهریور1392 - 6:29pm ]
عنوان پست:  Re: دیدنیها

خوب عزیز جون یه ردیاب سفارش بده سوزنا رو بیدا کن به همین سادگی :D :D :D :D :)) :)) :)) =)) =))

نویسنده:  jafar [ سه شنبه 16 مهر1392 - 10:24pm ]
عنوان پست:  Re: دیدنیها

سلام دوستی برای گرفتن موش تله میزاره فرداش که میره میبینه یه موش مرده و بچههاش از سینش شیر میخورن

نویسنده:  HAMID.P [ دوشنبه 22 مهر1392 - 11:48pm ]
عنوان پست:  Re: دیدنیها

عالی بود @};-

صفحه 28 از 31 همه زمان ها بر اساس UTC + 3:30 ساعت تنظیم شده اند.