انجمن تخصصی فلزیاب و ردیاب
تاریخ : دوشنبه 10 اردیبهشت1403 - 1:40pm



پاسخ به موضوع  [ 81 پست ]  برو به صفحه قبلی  1 ... 3 , 4 , 5 , 6 , 7 , 8 , 9  بعدی
 وجود جن در مکان مربوط به گنج 
نویسنده پیغام
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: سه شنبه 24 تیر1392 - 12:52am
پست: 2433
پاسخ با نقل قول
*ايران* نوشته است:
بهرام نوشته است:
masoud50 نوشته است:
بهرام عزیز
یعنی آب حموم چقدر جوش بوده ؟
تا اونجایی که من میدونم معمولا رو درجه 75 نهایتا 80 درجه تنطیم میشه و زمانی که تازه شیر آب رو باز میکنیم یه زمان کوتاهی به مدت چند ثانیه باید بگذره تا آب داخل لوله تخلیه بشه و آب گرم جایگزین بشه
سوختن با آب معمولا باید آب به 95 تا 100 درجه برسه ( آب کتری یا سماور )
فکر میکنم اون جنها دنبال بهونه بودن و از کاه کوه ساختن :))
این دفعه اومدن سراغت بهشون بگو جون مادرت بیخیال شو و یه بهونه درست و حسابی برا گیر دادن بهت پیدا کنن :D


اره دنبال بهونه بودن بی انصافا :D
باشه بهشون میگم :ymhug:
من از صحبتهای دوستان به این نتیجه رسیدم که دوستان عزیز افرینش جن در حیات هستی رو کلا نفی میکنن
به هر حال من تجربیات خودمو گفتم وبهش باور کامل دارم.بد نیست به تاریخچه حضرت سلیمان که دریایی از علم وقدرت خدا بود نگاهی بندازین.یا امام حسین در واقعه کربلا.حتی بحث هایی که از نظر علمی دوستان مطرح کردن فقط یک فرضیه هست که هنوز دانشمندان وفیزیک دانان نتونستن پی به رازش ببرن.در مورد این مطالبی که گفته شدو قبولش دارین ایا راه کاری هم وجود داره شاید این سوال پیش بیاد که چرا یک عده ادم میرن حفاری همه باهم با صدای رعد وبرق وطوفانی شدن هوا فرار میکنن با این که تابستون و هوا خوب بوده وبعد از فرار کردن دوباره هوا عادی میشه.حالا چرا این قضیه مکررا تکرار شده در یک منطقه با کاوشگران متفاوت.ایا به ذهن مربوط میشه وچقدر..یکی این قضیه رو موشکافی کنه لطفا @};-

استاد جاوید این که میگین در یک اجتماع زیاد صحبت از جن میشه وباعث خیال پردازی میشه شاید.ولی در محیط شهری دیگه کسی صحبت از جن نمیکنه چون وقتی واسه ادم نمیمونه که بخواد به اونا فکر کنی پس حس کردن یا دیدن اونا نباید امکان داشته باشه این رو که همهگی قبول دارین حالا یک سوال تا حالا شده جلوی تلویزیون نشسته باشی ببینی یکی از اهل خانواده از یک اتاق بیاد وبه اتاق دیگه بره وشما باهاش حرف زده باشی جوابتم داده باشه ولی بعد چند دقیقه همون فرد از بیرون بیاد تو وازش سوال کنی بگه من که تازه رسیدم خونه وبرادرت هم شاهد باشه
خب اگه ذهن تاثیر گذار هست این حالت چه زمانی پیش میاد مگه نه اینکه باید به موضوع یا فرد فکر کنی وذهنیت دچار یک جور تله پاتی بشه در صورتی که کامل غرق در فیلمی رمانتیک هستی وکل حواست به اون هست

بهرام عزيزم براى چه کسى چنين موقعيتى پيش آمده؟رعد و برق.......فلان.زحمت بکشيد نام وى و نام پدر و نام مادرش را بدون ذکر فاميل خصوصى ارسال کنيد.ممنونم


این موضوع واسه خیلی وقت پیش هست ومربوط به یکی از فامیلها میشه به اتفاق چند نفر از دوستانشون ویک بار هم با پسرهاشون.ومن هم که اصلا شاهد ماجرا نبودم تا حالا هر بار به اونجا میرم سیستمم خود بخود ایسیش میسوزه با اینکه ساعتها تست میکنم.حتی نقطه زن هم بردم نشده واین موضوع دیگه اصلا ربطی به تله پاتی نداره چون بدون اینکه به دوستم بگم رفتیم اونجا وباز سیستمم نا معلوم از کار افتاد وتوی خونه روشن شد.فقط اونجا این مشکل رو دارم تا حالا سابقه نداشته جای دیگه چنین چیزی ببینم با اینکه در مورد جاهای دیگه هم میگفتن ولی من به شخصه چیزی ندیدم



گر داخل خانه‌ات نشستی مردی/ در بر دگران اگر ببستی مردی
مردی نبود سفر در این وضع خراب/ شاخ کرونا اگر شکستی مردی


دوشنبه 11 اسفند1393 - 1:16pm
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای

تاریخ عضویت: چهارشنبه 14 آبان1393 - 9:10pm
پست: 237
پاسخ با نقل قول
بهرام نوشته است:
*ايران* نوشته است:
بهرام عزيزم اينکه شما ميگوييد گذشتگان ديده اند پديده ايست به نام وصف منظر..مانند اين است که يک کپى از خود جهت اخطار و يا ترساندن آدميزاد براى جلوگيرى از ورود آنها به آن محيط ميباشند.به همين دليل سالم ماندند همگى.هرگز خود واقعيشان را نمايان نخواهند ساخت مگر به دلايلى که طولانيست.........زيرا موجودات به شدت آسيب پذيرى هىستند.اجناس چه قديمى چه جديد چيزى به اسم موکل ندارند دوست خوبم.اگر هم کسى گاهى چيزى ميبيند چيزى جز وصف منظر نيست.به کارتان ادامه دهيد.انقدر از اين موجودات نترسيد...اطلاعات غلط را کنار بگذاريد.داستانها را فراموش کنيد دوستان.بسيار به ندرت وصف واقعيشان قابل رويت است.بنده 2بار هم به موفقيت رسيدم.جنس طلا و بسيار قديمى.هميشه هم به تنهايى کار ميکنم پس مشکلى ايجاد نشد.پشتتان به خداوند متعال گرم باشد.
در ضمن اگر هنوز هم درگير آن مشکل هستيد خصوصى پيام دهيد قطعا رفع خواهد گشت.مشکل دو نفر از دوستان انجمن حل شد به يارى خدا.موفق باشيد....


ایران جان من مشکلی ندارم برادر واین بحثهایی که کردم تجربیات چندین ساله من ودوستان بوده.ی سوال مگه شما خودتون دیدین که میگین موجوی ضعیف هست از نظر فیزیکی اصلا جسم نیستن که بخواد مورد صدمه دیدن باشه پس چجور میگین ضعیف میشه جواب بدین لطفا


با عرض پوزش در مورد خودم حرفى نميتوانم بزنم برادر عزيزم.بله حرف شما کاملا درست است.جسم ندارند بلکه هاله ااى از انرژى هستند که به هر آنچه دو پس زمينه ذهن انسان وجود دارد به همان شکل درميايند برادر گلم.اما درمورد سوال شما.چيزى که انسان را بسيار برتر از آنها ساخته مغز و قوه درک آدميست.آنها داراى عقل و شعور نيستند .انسانها به راحتى با مراقبت هاى روحى توانايى مقابله با آنها را دارند.چيزى که آنها ار انسان ترس دارند در جمجمه ى شماست.مغز.... زيرا روش هاى بسيارى وجود دارد که ميتوان اجنه را سوزاند.مقام آدمى بسيار با ارزش است و آنها اجازه ى ظاهر شدن را ندارند مگر شخصى که بر اثر تصادف شديد يا ضربه و مشکل روحى شديد ديده باطن پيدا ميکنند.خلقت آنها اينگونه است که از آدمى ترس دارند مگر شخصى که دچار مشکلاتى که عرض کردم شده باشد و به دليل ضعف قوه روحى و جسمى از آن شخص سوءاستفاده کرده و وى را به نابودى بکشاند.انسان هاى سالم به هيچ وجه توانايى ديدن آنها را ندارند و اين خود نعمت بزرگيست.
به همين دليل آسيب پذير هستند اما قدرت. و توانايى هاى باورنکردنى دارند....


دوشنبه 11 اسفند1393 - 1:26pm
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: سه شنبه 24 تیر1392 - 12:52am
پست: 2433
پاسخ با نقل قول
نقل قول:
با عرض پوزش در مورد خودم حرفى نميتوانم بزنم برادر عزيزم.بله حرف شما کاملا درست است.جسم ندارند بلکه هاله ااى از انرژى هستند که به هر آنچه دو پس زمينه ذهن انسان وجود دارد به همان شکل درميايند برادر گلم.اما درمورد سوال شما.چيزى که انسان را بسيار برتر از آنها ساخته مغز و قوه درک آدميست.آنها داراى عقل و شعور نيستند .انسانها به راحتى با مراقبت هاى روحى توانايى مقابله با آنها را دارند.چيزى که آنها ار انسان ترس دارند در جمجمه ى شماست.مغز.... زيرا روش هاى بسيارى وجود دارد که ميتوان اجنه را سوزاند.مقام آدمى بسيار با ارزش است و آنها اجازه ى ظاهر شدن را ندارند مگر شخصى که بر اثر تصادف شديد يا ضربه و مشکل روحى شديد ديده باطن پيدا ميکنند.خلقت آنها اينگونه است که از آدمى ترس دارند مگر شخصى که دچار مشکلاتى که عرض کردم شده باشد و به دليل ضعف قوه روحى و جسمى از آن شخص سوءاستفاده کرده و وى را به نابودى بکشاند.انسان هاى سالم به هيچ وجه توانايى ديدن آنها را ندارند و اين خود نعمت بزرگيست.
به همين دليل آسيب پذير هستند اما قدرت. و توانايى هاى باورنکردنى دارند....



ایران جان در مورد خلقت که بیشتر دوستان میدونن به چه صورت هست.بله فاقد عقل وشعور هستن اگه اینطور بود که خیلی وقت پیش شاهد رشد وترقی جامعشون بودیم ;)
افرینش موجودات به دو دسته تقستیم شده.
انسان عقل
شیاطین شهوت
البته حیوانات هم هستن که زمیر ناخوداگاه شامل حالشون میشه مثل غریزه جنسی در وقت معیین وحتی در بعضی از حیوانات عقل به صورت نسبی هم وجود داره مثل طوطی سگ گربه اسب مینا
ولی چیزی که مهم هست اینه که دوستان کلا وجود جن رو زاده فکر وذهنیت میدونن چه بسا که فیلمها ومستندهایی در این باره ساخته شده حتی شبکه های ایران وخیلی بحث شده ولی نتیجه ایی نداشته بعضیها هم کلا به ترس ربط مستقیم میدن وبعضیهای دیگه مثل خودم هم قبول دارن هم جدی نمیگیرن :D



گر داخل خانه‌ات نشستی مردی/ در بر دگران اگر ببستی مردی
مردی نبود سفر در این وضع خراب/ شاخ کرونا اگر شکستی مردی


دوشنبه 11 اسفند1393 - 3:02pm
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای

تاریخ عضویت: چهارشنبه 14 آبان1393 - 9:10pm
پست: 237
پاسخ با نقل قول
خير ساخته ذهن نبوده و قطع به يقين وجود دارند....


دوشنبه 11 اسفند1393 - 3:54pm
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: سه شنبه 24 تیر1392 - 12:52am
پست: 2433
پاسخ با نقل قول
خدا خیرت بده منم همینو میگم . ;)



گر داخل خانه‌ات نشستی مردی/ در بر دگران اگر ببستی مردی
مردی نبود سفر در این وضع خراب/ شاخ کرونا اگر شکستی مردی


سه شنبه 11 اسفند1393 - 1:15am
کاربر فعال
کاربر فعال

تاریخ عضویت: جمعه 2 خرداد1393 - 8:40am
پست: 138
محل اقامت: وطنم ایران
پاسخ با نقل قول
ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﺗﺎ ﭼﻪ ﺣﺪ ﺑﺎ ﺩﻓﯿﻨﻪ ﻭ ﮔﻨﺞ ﺳﺮ ﻭ ﮐﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﯿﻦ ﻭ ﯾﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺻﻼ
ﺑﻪ ﻃﻠﺴﻢ ﺩﻓﯿﻨﻪ ﻭ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭ ﭼﯿﺰﺍ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﯾﺎ ﻧﻪ.
ﺍﮔﺮ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﻣﻦ ﺑﻬﺘﻮﻥ ﺣﻖ ﻣﯿﺪﻡ ﭼﻮﻥ ﺧﻮﺩﻣﻢ ﺍﻭﺍﯾﻞ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﺍ ﺭﻭ
ﻣﻀﺤﮏ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﺧﺐ ﺣﺎﻻ ﻧﻈﺮﻡ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻩ . ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﺑﮕﻢ ﮐﻪ ﻃﻠﺴﻢ
ﺩﻓﯿﻨﻪ ﯾﻘﯿﻨﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ . ﻭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺭﻭﺵ ﺑﺎﻃﻞ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻃﻠﺴﻤﺎﺕ ﺭﻭ
ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﺑﮕﻢ . ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﻡ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺍﺯﺵ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ...
60 ﻗﺎﻑ
ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﺠﯿﺪ 6 ﺁﯾﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺁﯾﺎﺕ ﺷﺮﯾﻒ ﺣﺮﻑ ‏(ﻕ‏) 10 ﺑﺎﺭ
ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻋﻠﺖ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺁﯾﺎﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ 10 ﻗﺎﻑ ﮔﻮﯾﻨﺪ
ﻭ ﭼﻮﻥ 4 ﺁﯾﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﯿﺮﺩ ﺁﻧﺮﺍ 40 ﻗﺎﻑ ﻧﺎﻣﻨﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮔﺎﻩ 6 ﺁﯾﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ
ﻫﻢ ﺑﺎﺷﺪ ﺁﻧﺮﺍ 60 ﻗﺎﻑ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮔﻔﺖ ﭘﺲ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺑﻪ 10 ﻗﺎﻑ ﺷﺪ
ﻣﻨﻈﻮﺭ ﯾﮏ ﺁﯾﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺁﯾﺎﺕ ﮐﺮﯾﻤﻪ ﻣﯿﺒﺎﺷﺪ ﻭ 40 ﻗﺎﻑ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺮ 4 ﺁﯾﻪ ﻣﺒﺎﺭﮐﻪ ﻭ 60
ﻗﺎﻑ ﻫﻢ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺯ 6 ﺁﯾﺔ ﺷﺮﯾﻔﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ .
-1 ﻫﺮ ﮐﺲ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺍﯾﻦ ﺷﺶ ﺁﯾﻪ ﺷﺮﯾﻒ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﻭ ﯾﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯ ﺻﺒﺢ
ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺎﺱ ﻣﺪﺍﻭﻣﺖ ﻧﻤﺎﯾﺪ ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﻼ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺟﻤﻠﻪ
ﮐﺎﻫﻨﺎﺕ ﺑﺮ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻭ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ ﺑﻘﺪﺭﺕ ﺍﯾﻦ ﺁﯾﺎﺕ ﻫﯿﭻ ﺻﺪﻣﻪﺍﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ
ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﺟﻤﻠﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﻓﻊ ﻭ ﺭﻓﻊ ﮔﺮﺩﺩ .
-2 ﺩﺍﺭﻧﺪﻩ ﺍﯾﻦ ﺁﯾﺎﺕ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ ﺧﺪﺍ ﻭ ﻣﻮﮐﻠﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﺁﯾﺎﺕ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ
ﻣﻬﺮﺵ ﺩﺭ ﻗﻠﻮﺏ ﺁﺩﻣﯿﺎﻥ ﻭ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺑﺨﯿﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ
ﺭﺳﺘﮕﺎﺭ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻭﺩ .
-3 ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺍﯾﻦ ﺁﯾﺎﺕ ﺷﺮﯾﻒ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺸﮏ ﻭ ﺯﻋﻔﺮﺍﻥ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺧﻮﺩ
ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﯾﺎ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﺷﺶ ﺁﯾﻪ ﺭﺍ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ ﺯﺑﺎﻥ ﺩﺷﻤﻨﺎﻧﺶ ﺑﺴﺘﻪ ﮔﺮﺩﺩ
ﻭ ﻫﯿﭻ ﺁﺯﺍﺭﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺮﺳﺎﻧﻨﺪ .
-4 ﺍﮔﺮ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﺨﺖ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﻧﺮﻭﺩ ﺑﺎ ﻣﺸﮏ ﻭ ﺯﻋﻔﺮﺍﻥ ﻧﻮﺷﺘﻪ
ﺩﺭ ﮔﻮﺷﺔ ﭼﺎﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺑﯿﺎﻭﯾﺰﺩ ﻭ ﯾﺎ ﺩﺭ ﺯﯾﺰ ﮔﯿﺴﻮﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﺨﻔﯽ ﺳﺎﺯﺩ ﻭ ﻧﯿﺰ ﺁﻥ
ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﺑﺶ ﺑﻨﻮﺷﺪ ﻭ ﻗﺪﺭﯼ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻭ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺑﻤﺎﻟﺪ ﺑﻪ
ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﻣﺪﺕ 60 ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺨﺖ ﺑﺮﻭﺩ .
-5 ﺍﮔﺮ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺧﻮﺩ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﺫ ﻭ ﯾﺎ ﺑﺸﻮﯾﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﺑﺶ ﺑﻨﻮﺷﺪ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ
ﺷﻔﺎﺀ ﺑﮕﯿﺮﺩ .
-6 ﺍﮔﺮ ﺯﻧﯽ ﻫﻤﺴﺮ ﺑﺪ ﺧﻠﻖ ﻭ ﺑﺪ ﺯﺑﺎﻧﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﯾﺎ ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺩﯼ ﺯﻧﯽ ﺳﻠﯿﻄﻪ
ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﯾﻦ ﺁﯾﺎﺕ ﺑﻪ ﻣﺸﮏ ﻭ ﺯﻋﻔﺮﺍﻥ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺑﺸﻮﯾﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ
ﺁﺏ ﻗﺪﺭﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺨﻮﺭﺍﻧﺪ ﻭ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺁﻥ ﺁﯾﺎﺕ ﺭﺍ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺧﻮﺩ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺷﺒﻬﺎ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ
ﺑﺎﻟﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﻬﻢ ﻣﺤﺒﺖ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻧﻤﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ
ﮔﺮﺩﻧﺪ .
-7 ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻣﮑﺎﻧﯽ ﺷﯿﺎﻃﯿﻦ ﻭ ﺍﺭﻭﺍﺡ ﭘﻠﯿﺪ ﺗﺠﻤﻊ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﯾﺎ ﺧﺎﻧﻪﺍﯼ ﺭﺍ
ﺗﺼﺮﻑ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺳﺎﮐﻨﯿﻦ ﺁﻧﺮﺍ ﺁﺯﺍﺭ ﺭﺳﺎﻧﺪﻩ ﻭ ﯾﺎ ﺑﺘﺮﺳﺎﻧﻨﺪ ﺍﯾﻦ ﺁﯾﺎﺕ ﺭﺍ
ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﮑﺎﻥ ﺑﯿﺎﻭﯾﺰﻧﺪ ﻭ ﻧﯿﺰ ﺷﺴﺘﻪ ﺁﺑﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﮑﺎﻥ ﻭ ﯾﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﭙﺎﺷﻨﺪ
ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺁﻥ ﻣﺤﻞ ﻭ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺑﺮﻧﮕﺮﺩﻧﺪ .
-8 ﺍﮔﺮ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺩﻓﯿﻨﻪ ﻃﻠﺴﻢ ﻣﺎﺭ ﻣﻮﮐﻞ ﺑﺎﺷﺪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﺎﻭﯾﺪﻥ ﺩﺭ ﻣﺤﻞ 60 ﻗﺎﻑ ﺭﺍ
240 ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﺁﻥ ﻃﻠﺴﻢ ﻇﺎﻫﺮ ﻧﮕﺮﺩﺩ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻫﻢ ﻇﻬﻮﺭ ﻧﻤﺎﯾﺪ ﻫﯿﭻ ﺁﺳﯿﺒﯽ
ﻧﺘﻮﺍﻧﺪ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ .
-9 ﺍﮔﺮ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺩﻓﯿﻨﻪ ﻃﻠﺴﻢ ﺭﻋﺪ ﺑﺎﺷﺪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﺎﺭ 60 ﻗﺎﻑ ﺭﺍ 270 ﺍﻟﯽ 300
ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺑﺨﻮﺍﻥ ﺑﺎﻃﻞ ﺷﻮﺩ .
-10 ﺍﮔﺮ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺩﻓﯿﻨﻪ ﻃﻠﺴﻢ ﻣﺎﻫﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﺎﺭ ﺩﻓﯿﻦ 60 ﻗﺎﻑ ﺭﺍ 180 ﻣﺮﺗﺒﻪ
ﺑﺨﻮﺍﻥ ﺑﺎﻃﻞ ﺷﻮﺩ .
-11 ﺍﮔﺮ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺩﻓﯿﻨﻪ ﻃﻠﺴﻢ ﺁﺏ ﺑﺎﺷﺪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﺎﻭﯾﺪﻥ ﺁﻥ 60 ﻗﺎﻑ ﺭﺍ 70 ﻣﺮﺗﺒﻪ
ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎﻃﻞ ﺷﻮﺩ .
-12 ﺍﮔﺮ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺩﻓﯿﻨﻪ ﻃﻠﺴﻢ ﺍﻓﻌﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﻤﻞ 60 ﻗﺎﻑ ﺭﺍ 341 ﻣﺮﺗﺒﻪ
ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎﻃﻞ ﺷﻮﺩ .
-13 ﺍﮔﺮ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺩﻓﯿﻨﻪ ﻃﻠﺴﻢ ﭘﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﺎﺭ 60 ﻗﺎﻑ ﺭﺍ 200 ﻣﺮﺗﺒﻪ
ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺑﺎﻃﻞ ﺷﻮﺩ .
-14 ﺍﮔﺮ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺩﻓﯿﻨﻪ ﻃﻠﺴﻢ ﺁﺗﺶ ﺑﺎﺷﺪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﺎﻭﯾﺪﻥ 60 ﻗﺎﻑ ﺭﺍ 70 ﻣﺮﺗﺒﻪ
ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎﻃﻞ ﺷﻮﺩ .
-15 ﺍﮔﺮ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺩﻓﯿﻨﻪ ﻃﻠﺴﻢ ﮔﺎﻭ ﺑﺎﺷﺪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﺎﻭﯾﺪﻥ 60 ﻗﺎﻑ ﺭﺍ 310 ﻣﺮﺗﺒﻪ
ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎﻃﻞ ﺷﻮﺩ .
-16 ﺍﮔﺮ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺩﻓﯿﻨﻪ ﻃﻠﺴﻢ ﺳﮓ ﺑﺎﺷﺪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﺎﻭﯾﺪﻥ 60 ﻗﺎﻑ ﺭﺍ 52 ﻣﺮﺗﺒﻪ
ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎﻃﻞ ﺷﻮﺩ .
-17 ﺍﮔﺮ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺩﻓﯿﻨﻪ ﻃﻠﺴﻢ ﺷﯿﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﺎﻭﯾﺪﻥ 60 ﻗﺎﻑ ﺭﺍ 240 ﻣﺮﺗﺒﻪ
ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎﻃﻞ ﺷﻮﺩ .
-18 ﺍﮔﺮ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺩﻓﯿﻨﻪ ﻃﻠﺴﻢ ﺍﺳﺐ ﺑﺎﺷﺪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﺎﻭﯾﺪﻥ 60 ﻗﺎﻑ ﺭﺍ 83 ﻣﺮﺗﺒﻪ
ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎﻃﻞ ﺷﻮﺩ .
-19 ﺍﮔﺮ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺩﻓﯿﻨﻪ ﻃﻠﺴﻢ ﮔﺎﻭ ﺑﺎﺷﺪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﺎﻭﯾﺪﻥ 60 ﻗﺎﻑ ﺭﺍ 310 ﻣﺮﺗﺒﻪ
ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎﻃﻞ ﺷﻮﺩ .
-20 ﺍﮔﺮ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺩﻓﯿﻨﻪ ﻃﻠﺴﻢ ﺍﮊﺩﻫﺎ ﺑﺎﺷﺪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﺎﻭﯾﺪﻥ 60 ﻗﺎﻑ ﺭﺍ 8 ﻣﺮﺗﺒﻪ
ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎﻃﻞ ﺷﻮﺩ .
-21 ﺍﮔﺮ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺩﻓﯿﻨﻪ ﻃﻠﺴﻢ ﺟﻦ ﻭ ﭘﺮﯼ ﻭ ﺷﯿﺎﻃﯿﻦ ﻣﻮﮐﻞ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻫﻨﮕﺎﻡ
ﮐﺎﻭﯾﺪﻥ 60 ﻗﺎﻑ ﺭﺍ 100 ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﻣﺤﻞ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺭﻓﺖ .
-22 ﺍﮔﺮ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺩﻓﯿﻨﻪ ﻫﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﻃﻠﺴﻤﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﺎﺭ 60 ﻗﺎﻑ ﺭﺍ 10 ﻣﺮﺗﺒﻪ
ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎﻃﻞ ﺷﻮﺩ .
ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻭ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻭ ﺑﯿﺎﻥ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﻮﺍﺹ ﺁﯾﺎﺕ ﺷﺼﺖ ﻗﺎﻑ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻮﻣﻨﯿﻦ ﻣﻮﺟﺐ
ﺑﺮﮐﺖ ﻭ ﺛﺒﺖ ﺛﻮﺍﺏ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺩﺭ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺟﻬﺖ ﺭﻓﻊ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺴﺘﮕﯿﻬﺎ ﻭ
ﺩﻓﻊ ﺟﻤﻠﻪ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﻭ ﺑﺪﯾﻬﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﻮﺛﺮ ﻭ ﻣﺠﺮﺏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﯾﺎﺕ ﮐﺮﯾﻤﻪ ﺍﯾﻦ
ﺍﺳﺖ .
)) ﺳﻮﺭﺓ ﻣﺒﺎﺭﮐﺔ ﺑﻘﺮﻩ ﺁﯾﺔ ﺷﺮﯾﻔﺔ (( 246
ﺑِﺴﻢِ ﺍﻟﻠﻪُِ ﺍﻟﺮَّﺣْﻤﻦِ ﺍﻟﺮَّﺣﯿﻢِ ﺍَﻟَﻢْ ﺗَﺮَ ﺍِﻟﯽَ ﺍﻟْﻤَﻠَﺎﺀِ ﻣِﻦْ ﺑَﻨﯽَ ﺍِﺳْﺮﺁﺋﯿﻞَ ﻣِﻦْ ﺑَﻌْﺪِ ﻣُﻮﺳﯽ ﺍِﺫْ
ﻗﺎﻟﻮُﺍ ﻟِﻨَﺒِﯽٍّ ﻟَّﻬُﻢُ ﺍﺑْﻌْﺚُ ﻟَﻨﺎ ﻣَﻠِﮑﺎً ﻧّﻘُﺎﺗِﻞْ ﻓﯽ ﺳَﺒﯿﻞِ ﺍﻟﻠﻪِ ﻗﺎﻝَ ﻫَﻞْ ﻋَﺴَﯿْﺘُﻢْ ﺍِﻥْ ﮐُﺘِﺐَ ﻋَﻠَﯿْﮑُﻢُ
ﺍﻟْﻘِﺘﺎﻝُ ﺍَﻟَّﺎ ﺗُﻘﺎﺗِﻠﻮُﺍ ﻗﺎﻟﻮُﺍ ﻭَ ﻣﺎ ﻟَﻨﺎ ﺍَﻟَّﺎ ﻧُﻘﺎﺗِﻞَ ﻓﯽ ﺳَﺒﯿﻞِ ﺍِﻟﻠﻪِ ﻭَ ﻗَﺪْ ﺍُﺧْﺮِﺟْﻨﺎ ﻣِﻦْ ﺩِﯾﺎﺭِﻧﺎ ﻭَ
ﺍَﺑْﻨﺂﺋﻨﺎ ﻓَﻠَﻤّﺎ ﮐُﺘِﺐَ ﻋَﻠَﯿْﻬِﻢُ ﺍﻟْﻘِﺘﺎﻝُ ﺗَﻮَﻟّﻮَْﺍ ﺍﻟَّﺎ ﻗَﻠﯿﻼً ﻣِﻨْﻬُﻢْ ﻭَﺍﻟﻠﻪُ ﻋَﻠﯿﻢُ ﺑِﺎﻟﻈّﺎﻟﻤِﯿﻦَ .
)) ﺳﻮﺭﺓ ﻣﺒﺎﺭﮐﺔ ﺁﻝ ﻋﻤﺮﺍﻥ ﺁﯾﺔ ﺷﺮﯾﻔﺔ (( 181
ﺑِﺴﻢِ ﺍﻟﻠﻪُِ ﺍﻟﺮَّﺣْﻤﻦِ ﺍﻟﺮَّﺣﯿﻢِ ﻟَﻘَﺪْ ﺳَﻤِﻊَ ﺍﻟﻠﻪُ ﻗَﻮْﻝَ ﺍﻟّﺬَﯾﻦَ ﻗﺎﻟﻮُﺁ ﺍِﻥَّ ﺍﻟﻠﻪَ ﻓَﻘﯿﺮَُ ﻭَ ﻧَﺤْﻦُ
ﺍَﻏْﻨِﯿﺂﺀُ ﺳَﻨَﮑْﺘُﺐُ ﻣﺎ ﻗﺎﻟﻮُﺍ ﻭَ ﻗَﺘْﻠَﻬُﻢُ ﺍﻻَﻧﺒِﯿﺂﺀَ ﺑِﻐَﯿْﺮِ ﺣَﻖِّ ﻭَ ﻧَﻘُﻮﻝُ ﺫُﻭﻗُﻮﺍ ﻋَﺬﺍﺏَ ﺍﻟَﺤﺮﯾﻖِ .
)) ﺳﻮﺭﺓ ﻣﺒﺎﺭﮐﺔ ﻧﺴﺂﺀ ﺁﯾﺔ ﺷﺮﯾﻔﺔ (( 77
ﺑِﺴﻢِ ﺍﻟﻠﻪُِ ﺍﻟﺮَّﺣْﻤﻦِ ﺍﻟﺮَّﺣﯿﻢِ ﺍَﻟَﻢْ ﺗَﺮَ ﺍِﻟﯽَ ﺍﻟّﺬَﯾﻦَ ﻗﯿﻞَ ﻟَﻬُﻢْ ﮐُﻔّﻮُﺁ ﺍَﯾْﺪِﯾَﮑُﻢْ ﻭَ ﺍَﻗﯿﻤُﻮﺍ
ﺍﻟﺼَّﻠﻮﺍﻩَ ﻭَ ﺁﺗُﻮﺍ ﺍﻟﺰَّﮐﻮﺍﻩَ ﻓَﻠَﻤّﺎ ﮐُﺘِﺐَ ﻋَﻠَﯿْﻬِﻢُ ﺍﻟْﻘِﺘﺎﻝُ ﺍِﺫﺍ ﻓَﺮﯾﻖُ ﻣِﻨْﻬُﻢْ ﯾَﺨْﺸَﻮْﻥَ ﺍﻟﻨّﺎﺱَ
ﮐَﺨَﺸْﯿَﻪِ ﺍﻟﻠﻪِ ﺍَﻭْ ﺍَﺷَﺪَّ ﺧَﺸْﯿَﻪً ﻭَ ﻗﺎﻟﻮُﺍ ﺭَﺑَّﻨﺎ ﻟِﻢَ ﮐَﺘَﺒْﺖَ ﻋَﻠَﯿْﻨﺎ ﺍﻟْﻘِﺘﺎﻝَ ﻟَﻮْ ﻵ ﺍَﺧّﺮَْﺗَﻨﺂ ﺍِﻟﯽ
ﺍﺟَﻞٍَ ﻗَﺮﯾﺐٍ ﻗُﻞْ ﻣَﺘﺎﻉُ ﺍﻟﺪُّﻧﯿﺎ ﻗَﻠﯿﻞُ ﻭَﺍْﻵﺧِﺮَﻩُ ﺧَﯿْﺮُ ﻟِﻤَﻦِﺍﺗّﻘَﯽ ﻭَ ﻻ ﺗُﻈﻠَﻤُﻮﻥَ ﻓَﺘﯿﻼً .
)) ﺳﻮﺭﺓ ﻣﺒﺎﺭﮐﺔ ﺍﻟﻤﺂﺋﺪﻩ ﺁﯾﺔ ﺷﺮﯾﻔﺔ 27 ((
ﺑِﺴﻢِ ﺍﻟﻠﻪُِ ﺍﻟﺮَّﺣْﻤﻦِ ﺍﻟﺮَّﺣﯿﻢِ ﻭَ ﺍﺗْﻞُ ﻋَﻠَﯿْﻬﻢْ ﻧَﺒَﺎَﺍﺑْﻨَﯽْ ﺁﺩَﻡَ ﺑِﺎﻟْﺤَﻖّ ﺍِﺫْ ﻗَﺮَّﺑﺎ ﻗُﺮْﺑﺎﻧﺎً ﻓَﺘَﻘَﺒَّﻞُ
ﻣِﻦْ ﺍَﺣَﺪِﻫِﻤﺎ ﻭَ ﻟَﻢْ ﯾَﺘَﻘَﺒَّﻞَ ﻣَﻦَ ﺍﻟْﺂﺧَﺮِ ﻗﺎﻝَ ﻟَﺎَﻗْﺘُﻠَﻨَّﮏَ ﻗﺎﻝَ ﺍِﻧَّﻤﺎ ﯾَﺘَﻘَﺒَّﻞُ ﺍﻟﻠﻪُ ﻣِﻦَ ﺍﻟْﻤُﺘَّﻘﯿﻦَ .
)) ﺳﻮﺭﺓ ﻣﺒﺎﺭﮐﺔ ﺍﻟﺮّﻋﺪ ﺁﯾﺔ ﺷﺮﯾﻔﺔ 16 ((
ﺑِﺴﻢِ ﺍﻟﻠﻪُِ ﺍﻟﺮَّﺣْﻤﻦِ ﺍﻟﺮَّﺣﯿﻢِ ﻗُﻞْ ﻣَﻦْ ﺭَّﺏُّ ﺍﻟﺴَّﻤﺎﻭﺍﺕِ ﻭَﺍْﻟَﺎﺭْﺽِ ﻗُﻞِ ﺍﻟﻠﻪُ ﻗُﻞْ ﺍَﻓَﺎَﺗَّﺨَﺬْﺗُﻢْ
ﻣِّﻦ ﺩﻭُﻧِﻪِ ﺍَﻭُﻟِﯿﺂﺀَ ﻻ ﯾَﻤْﻠِﮑﻮُﻥَ ﻟِﺎَﻧْﻔُﺴِﻬِﻢْ ﻧَﻔْﻌﺎً ﻭَ ﻻ ﺿَﺮّﺍً ﻗُﻞْ ﻫَﻞْ ﯾَﺴْﺘَﻮِﯼ ﺍْﻟَﺎﻋْﻤﯽ
ﻭَﺍﻟْﺒَﺼﯿﺮُ ﺍَﻡْ ﻫَﻞْ ﺗَﺴْﺘَﻮِﯼ ﺍﻟﻀُّﻠُﻤﺎﺕُ ﻭَﺍﻟﻨّﻮُﺭُ ﺍَﻡْ ﺟَﻌَﻠﻮُﺍ ﻟﻠﻪِ ﺷُﺮَﮐﺂﺀَ ﺧَﻠَﻘﻮُﺍ ﮐَﺨَﻠْﻘِﻪِ
ﻓَﺘَﺸﺎﺑَﻪَ ﺍﻟْﺨَﻠْﻖُ ﻋَﻠَﯿْﻬِﻢْ ﻗُﻞِ ﺍﻟﻠﻪُ ﺧﺎﻟِﻖُ ﮐُﻞِّ ﺷَﯽَُ ﻭَ ﻫُﻮَ ﺍﻟْﻮﺍﺣِﺪُ ﺍﻟْﻘَﻬَّﺎﺭُ .
)) ﺳﻮﺭﺓ ﻣﺒﺎﺭﮐﺔ ﺍﻟﻤﺰﻣّﻞ ﺁﯾﺔ ﺷﺮﯾﻔﺔ (( 20
ﺑِﺴﻢِ ﺍﻟﻠﻪُِ ﺍﻟﺮَّﺣْﻤﻦِ ﺍﻟﺮَّﺣﯿﻢِ ﺍِﻥَّ ﺭَﺑَّﮏَ ﯾَﻌْﻠَﻢُ ﺍَﻧَّﮏَ ﺗَﻘُﻮﻡْ ﺍَﺩْﻧﯽ ﻣِﻦْ ﺛُﻠُﺜَﯽِ ﺍﻟﻠَّﯿْﻞِ ﻭَ ﻧِﺼْﻔَﻪُ ﻭَ
ﺛُﻠُﺜَﻪُ ﻭَ ﻃﺂﺋﻔَﻪ ﻣِّﻦَ ﺍﻟّﺬَﯾﻦَ ﻣَﻌَﮏَ ﻭَﺍﻟﻠﻪُ ﯾُﻘَﺪِّﺭُ ﺍﻟﻠَّﯿْﻞَ ﻭَﺍﻟﻨَّﻬﺎﺭَ ﻋَﻠِﻢَ ﺍَﻥْ ﻟَﻦْ ﺗُﺤْﺼُﻮﻩُ ﻓَﺘﺎﺏَ
ﻋَﻠَﯿْﮑُﻢْ ﻓَﺎﻗْﺮَﺅُﺍ ﻣﺎ ﺗَﯿَﺴَّﺮَ ﻣِﻦَ ﺍﻟْﻘُﺮْﺁﻥِ ﻋَﻠِﻢَ ﺍَﻥْ ﺳَﯿَﮑُﻮﻥُ ﻣِﻨْﮑُﻢْ ﻣَّﺮْﺿﯽ ﻭَ ﺁﺧَﺮﻭُﻥَ
ﯾَﻀْﺮِﺑُﻮﻥَ ﻓﯿِﺎ ﺍﻻَﺭْﺽِ ﯾَﺒْﺘَﻐﻮُﻥَ ﻣِﻦْ ﻓَﻀْﻞِ ﺍﻟﻠﻪِ ﻭَ ﺁﺧَﺮﻭُﻥَ ﯾُﻘﺎﺗِﻠﻮُﻥَ ﻓﯽ ﺳَﺒﯿﻞِ ﺍﻟﻠﻪِ
ﻓَﺎﻗْﺮَﺅﺍ ﻣﺎ ﺗَﯿَﺴَّﺮَ ﻣِﻨْﻪُ ﻭَ ﺍَﻗﯿﻤﻮُﺍ ﺍﻟﺼَّﻠﻮﺍﻩَ ﻭَ ﺁﺗﻮُﺍ ﺍﻟﺰَّﮐﻮﻩَ ﻭَ ﺍَﻗْﺮِﺿﻮُﺍ ﺍﻟﻠﻪَ ﻗَﺮْﺿﺎً ﺣَﺴَﻨﺎً ﻭَ
ﻣﺎ ﺗُﻘَﺪِّﻣُﻮﺍ ﻻَﻧْﻔُﺴِﮑُﻢْ ﻣِّﻦْ ﺧَﯿْﺮٍ ﺗَﺠِﺪُﻭُﻩ ﻋِﻨْﺪَﺍﻟﻠﻪِ ﻫُﻮَ ﺧَﯿْﺮﺍً ﻭَ ﺍَﻋْﻈَﻢَ ﺍَﺟْﺮﺍً ﻭَ ﺍﺳْﺘَﻐْﻔِﺮﻭُﺍ
ﺍﻟﻠﻪَ ﺍِﻥَّ ﺍﻟﻠﻪَ ﻏَﻔُﻮﺭَُﺭَﺣﯿﻢُ


شنبه 16 اسفند1393 - 2:09pm
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای
آواتار کاربر

تاریخ عضویت: سه شنبه 24 تیر1392 - 12:52am
پست: 2433
پاسخ با نقل قول
ممنون واسه اطلاعات مفید وارزندتون
طلسم که وجود داره اما طلسم دفینه اینجور که دوستان انتظار دارن نیست.شما چطور به طلسم اعتقاد پیدا کردین میشه توضیح بدین که چی دیدین متشکر @};-



گر داخل خانه‌ات نشستی مردی/ در بر دگران اگر ببستی مردی
مردی نبود سفر در این وضع خراب/ شاخ کرونا اگر شکستی مردی


شنبه 16 اسفند1393 - 3:59pm
کاربر فعال
کاربر فعال

تاریخ عضویت: جمعه 2 خرداد1393 - 8:40am
پست: 138
محل اقامت: وطنم ایران
پاسخ با نقل قول
سلام اقا بهرام خواهش میکنم، ببخشید یکم داستان طولانیه. ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﺗﻮ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺷﻬﺮﻫﺎﻱ ﻣﺎﺯﻧﺪﺭﺍﻧﻪ . ﻭﺍﺭﺩ ﺟﺰﺋﻴﺎﺕ ﻧﻤﻲ ﺷﻢ
ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﻣﻴﺮﻡ ﺳﺮ ﺍﺻﻞ ﺍﺗﻔﺎﻕ .... ﻣﻦ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ ﺟﻨﮕﻠﺒﺎﻧﻪ ﻭ
ﺧﻮﻧﺸﻮﻥ ﺗﻮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺳﺘﺎﻫﺎﯼ ﺟﻨﮕﻠﯿﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﺮﻣﻮﻥ ﺩﺭﺩ
ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﻣﺸﮑﻞ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩﯾﻢ ﺗﻮ ﺧﻂ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﮔﻨﺞ .... ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﺵ
ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻭﺳﻄﺎﯼ ﺟﻨﮕﻞ ﯾﻪ ﺳﻨﮓ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﻣﮑﻌﺒﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻗﺪﯾﻢ
ﺧﺰﺍﻧﻪ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺗﻮﺵ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻃﻼ ﻭ ﺟﻮﺍﻫﺮﺍﺗﻪ . ﺍﻭﻧﺠﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺣﺘﯽ
ﯾﻪ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﻓﻠﺰﯾﺎﺏ ﺁﻣﺎﺭ ﺳﻨﮓ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ
ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺗﻮﺵ ﻃﻼ ﻫﺴﺖ ﻭ ﮐﻠﯽ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﻭ ﺗﺠﻬﯿﺰﺍﺕ
ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐﺮﺩﻥ ﺳﻨﮓ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻭ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺳﻨﮓ
ﭼﺎﺩﺭ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﺷﺒﻬﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﺟﺎ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﯿﺪﻥ . ﺍﻣﺎ ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﻪ ﺷﺐ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍ
ﻧﺎﭘﺪﯾﺪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﭼﻨﺪ ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮ ﺍﻭﻧﻮﺭﺗﺮ ﺑﯿﻬﻮﺵ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﻭ
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍ ﺩﯾﮕﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺸﺪﻥ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺑﻤﻮﻧﻦ ﻭ ﺍﻭﻥ ﺭﺋﯿﺲ ﺷﻮﻥ ﻫﻢ
ﺩﯾﺪ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﺎﺭ ﺳﺨﺘﻪ ﻭ ﺑﻪ ﺭﯾﺴﮑﺶ ﻧﻤﯿﺮﺯﻩ ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.
ﺣﺎﻻ ﻣﻦ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻗﺼﺪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﺎﺭ ﻧﯿﻤﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻭﻧﺎ ﺭﻭ ﺗﻤﻮﻡ ﮐﻨﯿﻢ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮐﻠﯽ
ﻣﻬﻨﺪﺳﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﻧﻘﺸﻪ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﯾﻪ ﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﺫﻫﻨﻤﻮﻥ ﺭﺳﯿﺪ. ﯾﻪ ﭼﮑﺶ ﺑﺮﻗﯽ ﻭ ﯾﻪ
ﮊﻧﺮﺍﺗﻮﺭ ﺧﺮﯾﺪﯾﻢ ﺣﺎﻻ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﭘﻮﻟﺶ ﺭﻭ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﺟﻮﺭ ﮐﺮﺩﯾﻢ .
ﺷﺐ ﺍﻭﻝ : ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺻﺪﺍﯼ ﺯﯾﺎﺩ ﭼﮑﺶ ﻣﺠﺒﻮﺭ
ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺷﺒﻬﺎ ﺳﺎﻋﺖ 12 ﺷﺐ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺣﻔﺎﺭﯼ ﺭﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﯿﻢ. ﺷﺐ ﺍﻭﻝ ﺧﯿﻠﯽ
ﮐﺎﺭﻣﻮﻥ ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﭼﮑﺶ ﻭ ﮊﻧﺮﺍﺗﻮﺭ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺑﺮﺩﯾﻢ ﺑﺎﻻ
ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻗﺎﻃﺮﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﭼﮑﺶ ﻭ ﮊﻧﺮﺍﺗﻮﺭ ﺭﻭ ﺑﺎﺭ
ﺯﺩﯾﻢ ﻭ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﯾﻢ ... ﻣﻦ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ . ﺍﻭﺍﯾﻞ ﺭﺍﻩ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﺑﻮﺩ
ﺩﻭﺭﻭ ﻭﺭﻣﻮﻥ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﻮﺩ ﻭ ﯾﻪ ﺭﺍﻫﻪ ﺑﺎﺭﯾﮏ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺟﻨﮕﻞ ﻣﯿﮕﺬﺷﺖ ﺍﻣﺎ
ﻫﺮ ﭼﯽ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﻣﯿﺮﻓﺘﯿﻢ ﺭﺍﻩ ﺑﺎﺭﯾﮑﺘﺮ ﻭ ﺩﺭﺧﺘﻬﺎ ﺍﻧﺒﻮﻩ ﺗﺮ ﻣﯿﺸﺪ ﺗﺎ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ
ﻋﻠﻔﻬﺎ ﻭ ﺷﺎﺥ ﻭ ﺑﺮﮒ ﺩﺭﺧﺘﻬﺎ ﺭﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﯿﺰﺩﯾﻢ ﻭ ﺟﻠﻮ ﻣﯿﺮﻓﺘﯿﻢ . ﺑﻪ ﺟﺎﻫﺎﯾﯽ
ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺟﻨﮕﻠﻬﺎﯼ ﺁﻣﺎﺯﻭﻥ ﺭﻭ ﻣﯿﺬﺍﺷﺖ ﺗﻮ ﺟﯿﺒﺶ . ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﺎﺥ ﻭ ﺑﺮﮒ ﻭ ﻋﻠﻒ
ﺗﻮ ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﺍﺑﺮﯼ ﮐﻪ ﻫﻮﺍ ﺗﺎﺭﯾﮑﻪ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺷﺐ ﻗﺒﻠﺶ ﯾﻪ ﺑﺎﺭﻭﻧﯽ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ
ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺑﻮﯼ ﻧﻢ ﻣﯿﺪﺍﺩ . ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺟﺎﻭ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺑﺎ ﯾﻪ ﭼﺮﺍﻍ ﻗﻮﻩ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ
ﻗﺎﻃﺮﻫﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﻭ ﻣﻨﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺍﻭﻧﺎ ﺑﺎ ﻓﻼﺵ ﮔﻮﺷﯽ ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﻢ ﺟﻠﻮﻣﻮ
ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮐﻠﯽ ﺭﺍﻫﭙﯿﻤﺎﯼ ﻭ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﺯ ﮐﻮﻩ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﯾﻪ
ﻣﺤﻮﻃﻪ ﺑﺎﺯ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺍﺯ ﻭﺳﻄﺶ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﺪ ﻭ ﺳﻨﮓ ﺑﺰﺭﮒ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﻩ
ﮐﻮﻩ ﭼﺴﺒﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ .
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﯾﻢ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﺭﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﯾﻪ ﮐﻨﺴﺮﻭ
ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺷﺎﻣﻤﻮﻥ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﻭ ﺳﺎﻋﺖ ﺣﻮﻝ ﻭ ﺣﻮﺵ 1 ﺷﺐ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﺎ ﺷﺪﯾﻢ
ﻭ ﮊﻧﺮﺍﺗﻮﺭ ﻭ ﭼﮑﺶ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﯾﻢ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﻨﮓ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻭﺻﻞ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﺭﻭ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ. ﻋﻼﻣﺖ ﺯﺩﯾﻢ ﮐﺎﺭ ﺭﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ
ﻣﻦ ﻭ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺑﺎ ﭼﮑﺶ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩ. ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﮐﯽ ﺩﺍﺷﺖ
ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﻭﻥ ﺩﺷﺖ ﻣﯽ ﭘﯿﭽﯿﺪ ﻭ ﺍﻧﻌﮑﺎﺳﺶ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﮔﻮﺵ ﺧﺮﺍﺵ ﺑﻮﺩ . ﯾﮏ
ﻟﺤﻄﻪ ﮐﻪ ﭼﮑﺶ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﯾﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﻭ ﺩﻟﻬﺮﻩ ﺁﻭﺭﯼ
ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺷﺖ ﺭﻭ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ . ﺳﺎﻋﺖ ﺣﻮﻝ ﻭ ﺣﻮﺵ 4 ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﮐﺸﯿﺪﯾﻢ
ﻭ ﭼﮑﺶ ﻭ ﮊﻧﺮﺍﺗﻮﺭ ﺭﻭ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺳﻨﮓ ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﻣﺨﻔﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﮐﻠﺒﻪ
ﺩﻭﺳﺘﻢ ﮐﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﻫﺎ ﺑﻮﺩ . ﯾﻪ ﮐﻠﺒﻪ ﭼﻮﺑﯽ ﮐﻪ ﺑﺨﺎﺭﯼ ﺩﺍﺷﺖ . ﺑﺨﺎﺭﯼ ﺭﻭ
ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﯾﻢ. ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ﮐﯽ ﻫﻮﺍ ﺭﻭﺷﻦ
ﺷﺪ . ﺳﺎﻋﺖ ﺣﺪﻭﺩ 7 ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﯾﻢ ﻭ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺗﺎ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ
ﭘﺎﯾﯿﻦ. ﻫﻮﺍ ﮐﺎﻣﻼ ﺭﻭﺷﻦ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺟﻨﮕﻞ ﻧﯿﻤﻪ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺑﻮﺩ ﻫﻨﻮﺯ ﺯﯾﺎﺩ ﺍﺯ ﮐﻠﺒﻪ
ﺩﻭﺭ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺩﺭﻩ ﻭ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﯾﻪ
ﺩﻓﻌﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﻮﺭ ﺩﺭﻩ ﺻﺪﺍﻫﺎﯼ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺭﻭ ﺷﻨﯿﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺗﺮ ﻣﯿﺸﺪﻫﺮ
ﭼﯽ ﺻﺪﺍ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﻣﯿﺸﺪ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮ ﻣﯿﺸﺪ ﺗﺸﺨﯿﺼﺶ ﺩﺍﺩ . ﯾﻪ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﺷﺒﯿﻪ ﺟﯿﻎ
ﻭ ﺩﺍﺩ ﯾﻪ ﺁﺩﻡ ......
ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭﯼ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭﻧﻮﺭ ﺩﺭﻩ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﯾﻬﻮ
ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺭﻭ ﺑﺒﯿﻦ .... ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﯿﮑﻨﯿﺪ
ﯾﻪ ﺁﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﻮﻫﺎ ﻭ ﺭﯾﺸﺶ ﻃﻮﺭﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯿﺮﺳﯿﺪ ﻭ ﻫﯿﭻ ﻟﺒﺎﺳﯽ
ﺗﻨﺶ ﻧﺒﻮﺩ ﻭ ﺗﻨﺶ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻣﻮ ﺑﻮﺩ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺳﯿﺎﻩ ﺳﯿﺎﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺑﺎﻻ
ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽ ﭘﺮﯾﺪ ﻭ ﺟﯿﻎ ﻭ ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺰﺩ ﺳﻨﮓ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﻭ ﭘﺮﺗﺎﺏ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺍﯾﻨﻮﺭ ﺍﻭﻧﻮﺭ ...
ﻣﺎ ﺧﺸﮑﻤﻮﻥ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪ ﻟﺐ ﺩﺭﻩ ﻭ ﻣﺎﺭﻭ ﺩﯾﺪ ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩ ﺑﻌﺪ ﺑﺎ
ﺳﺮﻋﺖ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺩﺭﻩ ﺍﻭﻣﺪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻣﺎ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺩﻭﯾﺪﻥ ﮐﺮﺩ. ﻣﻦ
ﻭ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺗﺎ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺸﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺍﻭﻥ ﻫﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻣﺎ
ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺰﺩ ﻭ ﺳﻨﮓ ﻣﯿﻨﺪﺍﺧﺖ ﻣﻦ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺯﻣﯿﻦ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﻡ ﺯﺧﻤﯽ
ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﺪﻭﯾﺪﻡ ﻭ ﺍﻭﻥ ﺁﺩﻡ ﺟﻨﮕﻠﯽ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﻣﯿﺸﺪ . ﺑﻪ ﺭﺍﻩ
ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺍﻭﻥ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﺯ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﯾﻪ ﻧﻔﺮ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺎ ﻣﻮﺗﻮﺭ
ﻣﯿﺎﺩ ﻭ ﺍﻭﻥ ﺁﺩﻡ ﺟﻨﮕﻠﯽ ﺻﺪﺍﯼ ﻣﻮﺗﻮﺭﻭ ﮐﻪ ﺷﻨﯿﺪ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﯾﻪ ﻃﺮﻑ ﺍﻭﻥ
ﻣﻮﺗﻮﺭﺳﻮﺍﺭ ﻫﻢ ﺗﺎ ﻣﺎ ﺭﻭ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻣﯿﺪﻭﯾﻢ ﻃﺮﻓﺶ ﺍﻭﻧﻢ ﺩﻭﺭ ﺯﺩ ﻭ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ
ﻣﺎ ﻫﻢ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﺩﻩ ﻭ ﻫﻤﻮﻥ ﺟﺎ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﺩﻩ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ
ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﺑﯽ ﻫﻮﺵ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ
ﻫﻨﺪ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﻪ ﺭﺑﻊ ﮐﻪ ﯾﻪ ﮐﻢ ﺣﺎﻟﻤﻮﻥ ﺍﻭﻣﺪ ﺳﺮ ﺟﺎﺵ ﭘﺎ ﺷﺪﯾﻢ ﻭ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺧﻮﻧﻪ
ﺩﻭﺳﺘﻢ .
ﭘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺍﻭﻥ ﺁﺩﻡ ﺟﻨﮕﻠﯽ ﯾﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺯﻧﺠﯿﺮﯾﻪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﻪ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﺧﻮﻧﻪ
ﻓﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﺗﻮ ﺟﻨﮕﻞ ﻭ ﺍﻻﻥ 3 4 ﺳﺎﻟﯽ ﻣﯿﺸﻪ ﺍﻭﻧﺠﺎﺱ ﻭ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ
ﺩﯾﺪﻧﺶ . ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺍﮔﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﺗﯿﮑﻪ ﭘﺎﺭﺗﻮﻥ ﻣﯿﮑﺮﺩ ....
ﻗﻀﯿﻪ ﮔﻨﺞ ﺗﺎ ﯾﻪ ﻫﻔﺘﻪ ﻣﺴﮑﻮﺕ ﻣﻮﻧﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﺩﺍﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﺷﯿﻢ ﻭﻟﯽ
ﺗﻮ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻣﯿﻔﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ ﻧﺸﺪ ...
ﻳﻚ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﻱ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﻣﻦ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺗﻮ ﺍﻳﻦ ﻳﻪ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺗﻤﺎﺱ ﻧﺪﺍﺷﺘﻴﻢ . ﺗﺎ
ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻳﻪ ﺭﻭﺯ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺩﺭ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﻲ ... ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻣﻴﺮ ﺟﻮﻥ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺑﻲ
ﺧﻴﺎﻝ ﺑﺮﻭ ﮔﻨﺠﻮ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﻦ ﻫﻤﺶ ﻣﺎﻟﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﻦ ﻧﻤﻴﺨﻮﺍﻡ. ﮔﻔﺖ ﺑﺎﺑﺎ ﺧﺮ ﻧﺸﻮ .
ﺣﺎﻻ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺷﺎﻧﺴﻲ ﺷﺪ ﺍﻭﻥ ﻃﺮﻑ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﭘﺮﺳﻪ ﻣﻴﺰﺩ ﺍﺻﻼ ﺍﻭﻥ ﻃﺮﻓﺎ ﻧﻤﻴﺎﺩ .
ﻣﻨﻢ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﻧﻤﻴﺘﻮﻧﻢ ﺑﻪ ﻛﺴﻲ ﻫﻢ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﻧﺪﺍﺭﻡ . ﻓﻮﻗﺶ ﻳﻪ ﻫﻔﺘﻪ ﻛﺎﺭﻩ ﻭ ﺑﻌﺪﺵ
ﺩﻳﮕﻪ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺣﺎﻝ .... ﻭ ﺍﻳﻨﻘﺪﺭ ﮔﻔﺖ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺭﺍﺿﻲ ﺷﺪﻡ.
ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﺗﻔﻨﮓ ﺷﻜﺎﺭﻱ ﭘﺪﺭﺷﻮ ﻫﻢ ﺑﻴﺎﺭﻩ ﻭ ﻣﻨﻢ ﻳﻪ ﻗﻤﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﺗﺎ ﺩﺭ
ﻣﻮﺍﻗﻊ ﻟﺰﻭﻡ ﺍﺯﺷﻮﻥ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻛﻨﻴﻢ .
ﻓﺮﺩﺍ ﻏﺮﻭﺏ ﻣﻦ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻮﺩﻳﻢ . ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺩﻳﻒ ﺑﻮﺩ . ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﻣﻮﻧﻮ
ﭘﻮﺷﻴﺪﻳﻢ ﻭ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻳﻢ . ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺟﻠﻮ ﻭ ﻣﻦ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ. ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺭﺳﻴﺪﻳﻢ ﺑﻪ
ﺳﻨﮓ. ﭼﻮﻥ ﻳﻪ ﻛﻢ ﺯﻭﺩ ﺑﻮﺩ ‏( ﺳﺎﻋﺖ 9:30 ‏) ﻳﻪ ﻛﻢ ﻧﺸﺴﺘﻴﻢ ﻭ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻛﺮﺩﻳﻢ
ﺗﺎ ﺳﺎﻋﺖ 11:30 . ﺑﻌﺪ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻳﻢ ﻭ ﭼﻜﺶ ﻭ ﮊﻧﺮﺍﺗﻮﺭ ﺭﻭ ﺍﺯ ﻣﺨﻔﻴﮕﺎﻩ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻳﻢ ﻭ
ﺑﺮﺩﻳﻤﺸﻮﻥ ﺑﺎﻻﻱ ﺳﻨﮓ . ﻳﻪ ﻻﻣﭗ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﻛﻪ ﻭﺻﻠﺶ ﻛﻨﻴﻢ
ﺑﻪ ﮊﻧﺮﺍﺗﻮﺭ ﺗﺎ ﺍﻃﺮﺍﻓﻤﻮﻥ ﺭﻭ ﺭﻭﺷﻦ ﻛﻨﻪ ﻭ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺘﻮﻧﻴﻢ ﻛﺎﺭ ﻛﻨﻴﻢ. ﻛﺎﺭﻭ ﺷﺮﻭﻉ
ﻛﺮﺩﻳﻢ ﻭ ﺑﺎﺯ ﻧﻴﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﻣﻦ ﻭ ﻧﻴﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﻭﺳﺘﻢ .... ﺗﺎ ﺳﺎﻋﺖ 5 ﺻﺒﺢ ﻛﺎﺭ
ﻛﺮﺩﻳﻢ ﻭ ﺧﻴﻠﻲ ﺧﻮﺏ ﭘﻴﺶ ﺭﻓﺘﻴﻢ. ﻳﻌﻨﻲ ﺑﺎ ﭘﻴﺶ ﺑﻴﻨﻲ ﻫﺎﻱ ﻣﺎ ﺣﺪﺍﻛﺜﺮ ﺗﺎ ﻳﻪ
ﻫﻔﺘﻪ ﺩﻳﮕﻪ ﻣﻴﺮﺳﻴﺪﻳﻢ ﺑﻪ ﺍﺗﺎﻗﻚ ﻭﺳﻂ ﺳﻨﮓ.
ﭼﻨﺪ ﺷﺐ ﺩﻳﮕﻪ ﻫﻢ ﻛﺎﺭ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﻋﻤﻴﻘﺘﺮ ﻣﻴﺸﺪ ﺗﺎ ﺟﺎﻳﻴﻜﻪ ﻭﻗﺘﻲ
ﻣﻴﺮﻓﺘﻴﻢ ﺗﻮﺵ ﻭﺍﺳﻪ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺑﺎﻳﺪ ﻳﻜﻲ ﺩﺳﺘﻤﻮﻥ ﺭﻭ ﻣﻴﮕﺮﻓﺖ . ﻳﻜﻲ ﺍﺯ
ﺷﺒﻬﺎ ﺳﺎﻋﺖ ﺣﻮﻝ ﻭ ﺣﻮﺵ 2 ﻧﻴﻤﻪ ﺷﺐ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻳﻪ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﺧﻴﻠﻲ ﻧﺮﻣﻲ ﻣﻴﺰﺩ ‏( ﺍﮔﻪ
ﺷﻤﺎﻝ ﺗﺸﺮﻳﻒ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﺎﺷﻴﺪ ﺣﺘﻤﺎ ﻣﻴﺪﻭﻧﻴﺪ ﻣﻨﻈﻮﺭﻡ ﭼﻪ ﺟﻮﺭ ﺑﺎﺭﻭﻧﻴﻪ ‏). ﺩﻭﺳﺘﻢ
ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻛﺎﺭ ﻛﺮﺩﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻛﺎﻣﻼ ﺗﻮ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻪ ﻣﻦ ﺍﻭﻧﻮ ﻣﻴﺪﻳﺪﻡ ﻧﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﻨﻮ
ﻭ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﺻﺪﺍﻱ ﭼﻜﺶ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﺑﻠﻨﺪ ﻫﺴﺖ ﻛﻪ ﺣﺘﻲ ﺍﮔﻪ ﺩﺍﺩ ﻫﻢ ﺑﺰﻧﻢ
ﺻﺪﺍﻣﻮ ﻧﻤﻲ ﺷﻨﻮﻩ ﻭ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺭﻭ ﺳﻨﮓ ﺩﺭﺍﺯ ﻛﺸﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﺪﺟﻮﺭﻱ ﺧﻮﺍﺑﻢ
ﻣﻴﻮﻣﺪ. ﻧﻴﻤﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻮﺩﻡ ﻛﻪ ﻳﻬﻮ ﺣﺲ ﻛﺮﺩﻡ ﻳﻜﻲ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﻴﺰﻧﻪ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﻓﻜﺮ
ﻛﺮﺩﻡ ﺩﻭﺳﺘﻤﻪ ﻛﻪ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﻣﻨﻮ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﻛﻨﻪ ﺗﺎ ﺑﺮﻡ ﺗﻮ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺍﻣﺎ ﭼﺸﻤﻤﻮ ﻛﻪ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩﻡ
ﻛﺴﻲ ﻧﺒﻮﺩ ﭘﺎ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﻃﺮﻑ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺩﻳﺪﻡ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﻛﺎﺭﺷﻮ ﻣﻴﻜﻨﻪ ﻭ
ﺍﺻﻼ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﻧﻴﺴﺖ . ﻳﻪ ﻛﻢ ﺗﺮﺱ ﻭﺭﻡ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺘﻤﺎ ﺧﻴﺎﻻﺗﻲ
ﺷﺪﻡ . ﺍﻭﻣﺪﻡ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺭﺍﺯ ﻛﺸﻴﺪﻡ . ﻭﻟﻲ ﺩﻳﮕﻪ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﻧﻤﻴﻮﻣﺪ ﻓﻘﻂ ﭼﺸﻤﺎﻣﻮ
ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺻﺪﺍﻫﺎﻱ ﻋﺠﻴﺒﻲ ﺩﻭﺭ ﻭ ﻭﺭﻡ ﻣﻴﺸﻨﻴﺪﻡ ﺻﺪﺍﻱ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻱ ﺑﻠﻨﺪ ﻛﻪ ﺍﺯ
ﺩﻭﺭ ﻣﻴﻮﻣﺪ ﺻﺪﺍﻱ ﮔﺮﻳﻪ ﻳﻪ ﺯﻥ ... ﺻﺪﺍﻱ ﺍﺫﺍﻥ !!! ﻭﻟﻲ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﻭ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﺎ ﺍﺫﺍﻥ
ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺩﻭ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﻳﮕﻪ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﺎ ﺍﻳﻨﻘﺪﺭ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺩﻭﺭ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﻛﻪ
ﻋﻤﺮﺍ ﺻﺪﺍﺵ ﺑﻪ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻣﻴﺮﺳﻴﺪ . ﭘﺎ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﻤﺖ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﻭ
ﺩﻭﺳﺘﻤﻮ ﺻﺪﺍ ﻛﺮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﻧﻤﻲ ﺷﻨﻴﺪ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻢ ﺯﺩﻡ ﺭﻭ ﺷﻮﻧﺶ . ﺍﻭﻥ
ﺑﻴﭽﺎﺭﻩ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻜﺎﺭ ﻣﻦ ﺑﺪﺟﻮﺭﻱ ﺗﺮﺳﻴﺪ ﻭ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺑﻮﺩ ﭼﻜﺶ ﺭﻭ ﺑﺰﻧﻪ ﺭﻭ ﭘﺎﺵ ..
ﭼﻜﺶ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﭼﻴﻪ ؟ ﻭﻗﺘﻲ ﺻﺪﺍﻱ ﭼﻜﺶ ﻗﻄﻊ ﺷﺪ ﻫﻤﻪ ﺻﺪﺍﻫﺎ
ﻫﻢ ﻗﻄﻊ ﺷﺪ ﻭ ﻳﻪ ﺳﻜﻮﺕ ﺧﻴﻠﻲ ﺳﻨﮕﻴﻨﻲ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺻﺪﺍﻱ
ﭘﺎﺭﺱ ﺳﮓ ﻣﻴﻮﻣﺪ ﻭ ﻣﻦ ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭﻱ ﺩﻫﻨﻢ ﻧﻴﻤﻪ ﺑﺎﺯ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻧﮕﺎﻩ
ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ . ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺁﺭﻭﻡ ﺯﺩ ﺯﻳﺮ ﮔﻮﺷﻢ ﻭ ﮔﻔﺖ ﭼﺘﻪ ؟ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭﺵ ﻣﻦ ﻳﻬﻮ ﺍﺯ ﺟﺎﻡ
ﭘﺮﻳﺪﻡ . ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﻭﻟﻲ ﻳﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﻪ ﺩﻟﻢ ﻳﻪ ﺟﻮﺭﻱ ﺷﺪ . ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻜﺎﺭﻡ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺯﺩ
ﺯﻳﺮ ﺧﻨﺪﻩ ﻭ ﻳﻪ ﺭﻳﺰ ﻣﻲ ﺧﻨﺪﻳﺪ . ﻣﻨﻢ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﻴﺖ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ ﻳﻬﻮ
ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻛﺮﺩﻡ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﺧﻴﻠﻲ ﻏﻴﺮﻋﺎﺩﻱ ﻣﻲ ﺧﻨﺪﻩ ﻭ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺧﻨﺪﺵ ﺷﺪﻳﺪ
ﺗﺮ ﻣﻴﺸﻪ ﻭ ﺳﺮﺷﻮ ﺗﻜﻮﻥ ﻣﻴﺪﺍﺩ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ ﺯﺩﻡ ﺍﻣﻴﺮ ﺧﻔﻪ ﺷﻮ ﻧﺨﻨﺪ . ﻭﻟﻲ ﺍﻭﻥ ﺩﻳﮕﻪ
ﺑﻪ ﻃﺮﺯ ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﻛﻲ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﻲ ﺧﻨﺪﻳﺪ ﻭﺳﻌﻲ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﺍﺯ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺑﻴﺎﺩ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺍﻣﺎ
ﻧﻤﻲ ﺗﻮﻧﺴﺖ ﻳﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻬﺎﻱ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩﻡ ﻛﻪ ﺭﻭ ﻟﺒﻪ ﻱ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺑﻮﺩ
ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﻲ ﺷﺪ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻛﻠﻔﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﺳﺘﺎﺵ ﺧﻴﻠﻲ ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﻙ ﺑﻮﺩﻥ ﻭﻟﻲ
ﻫﺮ ﭼﻲ ﺳﻌﻲ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻧﻤﻴﺘﻮﻧﺴﺖ ﺑﻴﺎﺩ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﻦ ﻋﻘﺐ ﻋﻘﺐ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺩﻳﮕﻪ
ﺻﻮﺭﺕ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺭﻭ ﻧﻤﻲ ﺩﻳﺪﻡ ﻓﻘﻂ ﺩﺳﺘﺎﺵ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ . ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﻫﻤﻪ ﺑﺪﻧﻢ ﻣﻲ
ﻟﺮﺯﻳﺬ ﻭ ﺻﺪﺍﻱ ﺧﻨﺪﻩ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﻴﻠﻲ ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﻙ ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺩﻳﺪﻡ
ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺎ ﺯﺣﻤﺖ ﺍﺯ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﻣﻴﺎﺩ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻧﺼﻒ ﺑﺪﻧﺶ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻭ ﺑﻌﺪ
ﻛﺎﻣﻼ ﺍﻭﻣﺪ. ﻣﻦ ﺩﻳﮕﻪ ﻛﺎﻣﻼ ﺳﻜﺘﻪ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻭ
ﻣﺘﻼﺷﻲ ﺑﻮﺩ ﻧﻤﻲ ﺗﻮﻧﺴﺖ ﺭﻭ ﭘﺎﺵ ﻭﺍﻳﺴﻪ ﻭ ﻫﻲ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩ ﺯﻣﻴﻦ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺎ
ﻣﻴﺸﺪ ﻭ ﻣﻴﻮﻣﺪ ﺳﻤﺖ ﻣﻦ . ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﭘﺮﻳﺪﻡ ﻭ ﺗﻔﻨﮓ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ
ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺷﻠﻴﻚ ﻛﺮﺩﻡ ﺻﺪﺍﻱ ﺷﻠﻴﻚ ﮔﻠﻮﻟﻪ ﺗﻮ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺷﺖ ﭘﻴﭽﻴﺪ ﻭ .....
ﺁﺭﻭﻡ ﭼﺸﻤﺎﻡ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩﻡ ﺩﻳﺪﻡ ﺻﺪﺍﻱ ﭼﻜﺶ ﺑﺮﻗﻲ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻴﺎﺩ ﺗﻨﺪ ﺍﺯ ﺟﺎﻡ ﺑﻠﻨﺪ
ﺷﺪﻡ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﻤﺖ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﻭ ﺩﻳﺪﻡ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﻛﺎﺭ ﻣﻴﻜﻨﻪ . ﺻﺪﺍﺵ ﻛﺮﺩﻡ ﺍﻣﺎ
ﻧﺸﻨﻴﺪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺑﺰﻧﻢ ﺭﻭ ﺷﻮﻧﺶ ﺍﻣﺎ ﭘﺸﻴﻤﻮﻥ ﺷﺪﻡ ﻓﻘﻂ ﻫﻤﻮﻥ ﺑﺎﻻﻱ
ﺳﻮﺭﺍﺥ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﺩﻭﺭﻭ ﻭﺭﻡ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ .
ﺻﺪﺍﻱ ﭼﻜﺶ ﻗﻄﻊ ﺷﺪ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺑﺎ ﺁﺳﺘﻴﻨﺶ ﻋﺮﻕ ﭘﻴﺸﻮﻧﻴﺶ ﺭﻭ ﭘﺎﻙ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ
ﺑﻠﻨﺪ ﺻﺪﺍﻡ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻭﻗﺘﻲ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﺭﻭ ﺩﺍﺩﻡ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩ . ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﻓﻜﺮ ﻛﺮﺩﻡ ﺧﻮﺍﺑﻲ
ﺍﻳﻨﺠﺎ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻣﻴﻜﻨﻲ . ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺣﻮﺍﺑﻢ ﺑﺸﻪ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﺩﺭﺍﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ
ﻛﻤﻚ ﻛﻦ ﺑﻴﺎﻡ ﺑﺎﻻ ... ﻣﻦ ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭﻱ ﻧﮕﺎﺵ ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ ﺍﻭﻧﻢ ﻧﮕﺎﻡ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﮔﻔﺖ ﻣﻌﻄﻞ
ﭼﻲ ﻫﺴﺘﻲ ﺯﻭﺩ ﺑﺎﺵ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﺧﺴﺘﮕﻲ ﻣﻴﻤﻴﺮﻡ . ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﺎﻻ ..
ﻳﻪ ﻛﻢ ﻟﺒﺎﺳﺎﺵ ﺭﻭ ﺗﻜﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﺧﻮﺏ ﺑﻴﺎ ﻳﻪ ﻛﻢ ﺑﺸﻴﻨﻴﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﻛﻨﻴﻢ
ﺑﻌﺪ ﺗﻮ ﺑﺮﻭ .... ﺍﻭﻣﺪﻳﻢ ﻧﺸﺴﺘﻴﻢ . ﺍﻣﻴﺮ ﮔﻔﺖ : ﺑﻪ ﻧﻈﺮﺕ ﭼﻪ ﻗﺪﺭ ﺩﻳﮕﻪ ﻛﺎﺭ
ﺩﺍﺭﻳﻢ . ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ ﺧﺪﺍ ﻛﻨﻪ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﻪ ﺍﻣﻨﻴﺖ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺍﻳﻨﺠﺎ . ﺩﻭﺳﺘﻢ
ﺧﻨﺪﻳﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻧﺎﺑﺮﺩﻩ ﺭﻧﺞ ﮔﻨﺞ ﻣﻴﺴﺮ ﻧﻤﻲ ﺷﻮﺩ . ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ : ﺟﻢ ﻛﻦ ﺑﺎﺑﺎ ﻭﺍﺳﻪ
ﻣﻦ ﺷﻌﺮ ﻣﻴﮕﻪ ﻣﻴﺪﻭﻧﻲ ﭼﻲ ﺷﺪ ﻫﻤﻴﻦ ﻳﻪ ﺭﺑﻊ ﭘﻴﺶ ... ﻭ ﺑﻌﺪ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﺵ
ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻛﺮﺩﻡ . ﮔﻔﺖ ﭼﺮﺕ ﻧﮕﻮ ﻫﻤﺶ ﻓﻜﺮ ﻭ ﺧﻴﺎﻟﻪ . ﺍﺻﻼ ﺟﻦ ﭼﻴﻪ ؟ ﺍﻳﻦ ﭼﻴﺰﺍ
ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻥ . ﻣﻦ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﭼﻴﺰﺍ ﻧﻤﻲ ﺗﺮﺳﻢ . ﺑﻴﺎ ﺑﺮﻭ ﺳﺮ ﻛﺎﺭﺕ ﻣﻨﻢ ﻳﻪ ﭼﺮﺕ
ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ.
ﻣﻨﻢ ﭼﻴﺰﻱ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﻭ ﭼﻜﺶ ﺭﻭ ﺭﻭﺷﻦ ﻛﺮﺩﻡ . ﺻﺪﺍﻱ ﭼﻜﺶ ﺗﻮ
ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺣﺒﺲ ﻣﻴﺸﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻣﻲ ﺷﺪ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﻣﻦ ﻋﻤﻼ ﻫﻴﭻ ﺻﺪﺍﻱ ﺩﻳﮕﻪ
ﺍﻱ ﺭﻭ ﻧﻤﻴﺸﻨﻴﺪﻡ ..........
ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭﻱ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﺑﻪ ﻛﺎﺭﻡ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﻴﺰﻱ ﻧﻤﻴﺸﻨﻴﺪﻡ. ﻧﻴﻢ ﺳﺎﻋﺘﻲ ﻛﺎﺭ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ
ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ . ﭼﻜﺶ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺭﻭ ﺻﺪﺍ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﻴﺎﺩ ﻛﻤﻜﻢ ﻛﻨﻪ.
ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺻﺪﺍﺵ ﻛﺮﺩﻡ ﻭﻟﻲ ﺟﻮﺍﺏ ﻧﺪﺍﺩ. ﻓﻜﺮ ﻛﺮﺩﻡ ﺭﻓﺘﻪ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺩﺳﺘﺸﻮﻳﻲ ...
ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﻮﻧﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﻴﺎﺩ ﺍﻣﺎ ﺧﺒﺮﻱ ﻧﺸﺪ. ﺑﻲ ﺧﻴﺎﻝ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭼﻜﺶ ﺭﻭ ﺭﻭﺷﻦ
ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﻳﻪ ﻛﻢ ﺩﻳﮕﻪ ﻛﺎﺭ ﻛﺮﺩﻡ ﻭﻟﻲ ﺧﻴﻠﻲ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺳﺖ
ﺍﺯ ﻛﺎﺭ ﻛﺸﻴﺪﻡ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺭﻭ ﺻﺪﺍ ﻛﺮﺩﻡ ﺑﺎﺯﻡ ﺟﻮﺍﺑﻲ ﻧﻴﻮﻣﺪ. ﺩﻳﮕﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ .
ﺗﻤﺎﻡ ﺳﻌﻲ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﻛﺮﺩﻡ ﻛﻪ ﺑﻴﺎﻡ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺍﻣﺎ ﻫﺮ ﻛﺎﺭﻱ ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ ﻧﻤﻴﺸﺪ . ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺪﻧﻢ
ﺑﻲ ﺣﺲ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺧﺴﺘﮕﻲ. ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺭﻭ ﺯﻣﻴﻦ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻟﻌﻨﺖ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻡ ....
ﺭﻭ ﺯﻣﻴﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺳﺮﻣﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭ ﺯﺍﻧﻮﻡ ... ﻳﻬﻮ ﻳﻪ ﺳﻨﮓ ﻧﺴﺒﺘﺎ ﺑﺰﺭﮒ
ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺗﻮ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﻭ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻢ . ﺍﺯ ﺟﺎﻡ ﭘﺮﻳﺪﻡ ﻭ ﺑﺎﻻ ﺳﺮﻣﻮ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ ﻳﻪ
ﺳﻨﮓ ﺩﻳﮕﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﺍﻛﻪ ﺟﺎ ﺧﺎﻟﻲ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩ ﺗﻮ ﺳﺮﻡ ﻭ ﺩﺍﻏﻮﻥ ﻣﻲ ﺷﺪﻡ.
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺩﻳﺪﻡ ﻫﺮ ﺛﺎﻧﻴﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﺳﻨﮓ ﻣﻴﻔﺘﻪ ﺗﻮ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺍﺯ ﺍﻃﺮﻑ
ﺳﻨﮓ ﻣﻴﻨﺪﺍﺧﺘﻦ ﺗﻮﺵ . ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺎﻡ ﺳﺮﻣﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭﻱ ﺳﻨﮕﺎﻱ ﺭﻳﺰ ﻭ
ﺩﺭﺷﺖ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻭ ﺑﺪﻧﻢ ﻭ ﺻﺪﺍﻱ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻱ ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﻙ ﺍﺯ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﻴﻮﻣﺪ
ﻭ ﻣﻦ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻛﻨﻢ ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻫﺮ ﺟﻮﺭﻱ ﺷﺪﻩ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺟﻮﻥ
ﻛﻨﺪﻧﻲ ﻫﺴﺖ ﺍﺯ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺑﻴﺎﻡ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﻌﻲ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﻛﺮﺩﻡ ﭘﺎﻣﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭ
ﭼﻜﺶ ﻭ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺑﻴﺮﻭﻥ ....
ﺳﺮﻳﻊ ﭘﺎ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺍﻭﻣﺪ ﻟﺒﻪ ﺳﻨﮓ .... ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﻴﺸﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻨﻢ ﻳﺦ ﺯﺩ ﭘﺎﻫﺎﻡ ﺳﺴﺖ
ﺷﺪ ﻃﻮﺭﻱ ﻛﻪ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺯﻣﻴﻦ ... ﺩﻭﺭﻭ ﻭﺭ ﺳﻨﮓ ﺍﺷﺒﺎﺡ ﺳﻔﻴﺪ ﺭﻧﮕﻲ ﺑﻮﺩﻥ ﻛﻪ ﺧﻢ
ﻣﻴﺸﺪﻥ ﻭ ﺍﺯ ﺯﻣﻴﻦ ﺳﻨﮓ ﻣﻴﮕﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﭘﺮﺗﺎﺏ ﻣﻴﻜﺮﺩﻥ ﺳﻤﺖ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺗﺎ ﻣﻨﻮ ﺩﻳﺪﻥ
ﻫﻤﺸﻮﻥ ﻳﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﻜﺚ ﻛﺮﺩﻥ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩﻥ ﺑﻌﺪ ﻫﻤﺸﻮﻥ ﺑﺎﻫﻢ ﺍﺯ ﺳﻨﮓ ﺩﻭﺭ
ﺷﺪﻥ ﻭ ﺑﻴﻦ ﺩﺭﺧﺘﺎ ﻧﺎﭘﺪﻳﺪ ﺷﺪﻥ ....
ﺍﺯ ﺟﺎﻡ ﻧﻤﻴﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺗﻜﻮﻥ ﺑﺨﻮﺭﻡ ﻧﻔﺴﻢ ﺑﺎﻻ ﻧﻤﻴﻮﻣﺪ. ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﻫﻤﻴﻦ ﻧﺰﺩﻳﻜﻴﺎ
ﻫﺴﺘﻦ ﺻﺪﺍﻫﺎﺷﻮﻥ ﻣﻴﻮﻣﺪ ﺻﺪﺍﻫﺎﻱ ﻋﺠﻴﺐ. ﺻﺪﺍﻱ ﺧﻨﺪﻩ . ﭘﭻ ﭘﭻ ﻛﺮﺩﻥ . ﺻﺪﺍﻱ
ﺧﺶ ﺧﺶ ﺑﺮﮒ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺻﺪﺍﻱ ﺧﻨﺪﻩ . ﺣﺲ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﻻﺑﻼﻱ ﺩﺭﺧﺘﺎ ﺩﺍﺭﻥ ﻧﮕﺎﻡ
ﻣﻴﻜﻨﻦ . ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺭﻭ ﺯﻣﻴﻦ ﻣﻲ ﻛﺸﻴﺪﻡ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺗﻔﻨﮓ ﺗﻔﻨﮕﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺟﺎﻡ
ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺩﺍﺩ ﻣﻴﺰﺩﻡ ﻛﺜﺎﻓﺘﺎ ﺑﺮﻳﺪ ﮔﻢ ﺷﻴﺪ ﻣﻴﻜﺸﻤﺘﻮﻥ .... ﺑﻌﺪ ﻫﻲ ﺩﻭﺭ ﺧﻮﺩﻡ
ﻣﻲ ﭼﺮﺧﻴﺪﻡ ﻫﻤﺶ ﺣﺲ ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻬﻢ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﻣﻴﺸﻪ . ﺗﻮ
ﻫﻤﻴﻦ ﺣﺎﻟﺖ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻳﻪ ﭼﻴﺰﻱ ﺑﻬﻢ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﻣﻦ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺑﻮﺩ ﺑﻴﻔﺘﻢ ﺗﺎ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ
ﺑﺒﻴﻨﻢ ﭼﻲ ﺑﻮﺩ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺯ ﻳﻪ ﺳﻤﺖ ﺩﻳﮕﻪ ﺍﻳﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺻﺪﺍﻱ ﺧﻨﺪﻩ ﺩﻭﺭ
ﻭﺭﻡ ﻣﻴﺸﻨﻴﺪﻡ ﻭ ﻫﻲ ﺗﻨﻪ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﻡ ﻭ ﺗﻨﺪ ﺗﻨﺪ ﺷﻠﻴﻚ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﺷﻠﻴﻚ
ﻛﺮﺩﻥ ﺻﺪﺍﻱ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎ ﺷﺪﻳﺪ ﺗﺮ ﻣﻴﺸﺪ ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺯﻣﻴﻦ ﻭ ﺩﻳﮕﻪ ﻧﻤﻴﺘﻮﻧﺴﺘﻢ
ﺍﺯ ﺟﺎﻡ ﭘﺎ ﺷﻢ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺪﻧﻢ ﻗﻔﻞ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻳﻜﻲ ﺩﺳﺘﻬﺎ ﻭ ﭘﺎﻫﺎﻣﻮ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ
ﺑﻮﺩ ﻭ ﻳﻜﻲ ﺩﺍﺷﺖ ﺧﻔﻢ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻫﺮ ﭼﻲ ﺯﻭﺭ ﺯﺩﻡ ﺣﺘﻲ ﻳﻪ ﺫﺭﻩ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺟﺎﻡ ﺗﻜﻮﻥ
ﻧﺨﻮﺭﺩﻡ ﺗﻮ ﻫﻤﻮﻥ ﺣﺎﻟﺖ ﺧﻔﮕﻲ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﻣﻲ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻡ ﻭﻟﻲ ﻫﻴﭻ ﺗﺎﺛﻴﺮﻱ ﻧﺪﺍﺷﺖ
ﺩﺭﺳﺖ ﺗﻮ ﺍﻭﺝ ﺧﻔﮕﻲ ﻳﻬﻮ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﻡ ﻭﻝ ﺷﺪ ﻭ ﺗﻮﻧﺴﺘﻢ ﺍﺯ ﺟﺎﻡ ﺗﻜﻮﻥ ﺑﺨﻮﺭﻡ.
ﻣﻐﺰﻡ ﻛﺎﺭ ﻧﻤﻲ ﻛﺮﺩ . ﺧﺪﺍﻳﺎ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ . ﺍﻭﻝ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻓﺮﺍﺭ ﻛﻨﻢ ﺍﻣﺎ ﻓﻜﺮ
ﺍﻳﻨﻜﻪ ﭘﺎﻣﻮ ﺑﺰﺍﺭﻡ ﺗﻮ ﺟﻨﮕﻞ ﺗﺎﺭﻳﻚ ﺗﻨﻢ ﺭﻭ ﻣﻴﻠﺮﺯﻭﻧﺪ. ﺗﻨﺪ ﺗﻨﺪ ﻧﻔﺲ ﻣﻲ ﻛﺸﻴﺪﻡ ﻭ
ﺍﺷﻜﻢ ﺩﺭ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺟﺎﻱ ﻣﻤﻜﻨﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺫﻫﻨﻢ ﺭﺳﻴﺪ ﻫﻤﻮﻥ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ
ﻳﻪ ﺣﺮﻛﺖ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﭘﺮﺕ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﻭ ﺯﻭﺩ ﮔﻮﺷﻲ ﻣﻮﺑﺎﻳﻠﻢ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩﻡ .
ﺩﻳﺪﻡ ﻳﻪ ﺩﻭﻧﻪ ﺁﻧﺘﻦ ﺩﺍﺭﻩ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺘﻢ . ﺯﻧﮓ ﻣﻲ ﺧﻮﺭﺩ ﺍﻣﺎ
ﻛﺴﻲ ﮔﻮﺷﻲ ﺭﻭ ﻧﻤﻲ ﮔﺮﻓﺖ. ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻧﺎﺍﻣﻴﺪ ﻣﻲ ﺷﺪﻡ ﻛﻪ ﺩﺍﺩﺍﺷﻢ ﺧﻮﺍﺏ ﺁﻟﻮﺩ
ﮔﻮﺷﻲ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺍﻟﻮ .. ﻓﻘﻂ ﻳﻪ ﻛﻠﻤﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮﺭﻭﺧﺪﺍ ﻣﻨﻮ ﻧﺠﺎﺕ ﺑﺪﻳﺪ.
ﺩﺍﺩﺍﺷﻢ ﮔﻔﺖ ﺗﻮﻳﻲ ؟ ﻛﺠﺎﻳﻲ ؟ ﺑﻴﺎﻱ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺎﺑﺎ ﺑﻴﭽﺎﺭﺕ ﻣﻴﻜﻨﻪ . ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺒﻴﻦ
ﻣﻦ ...... ﺗﻤﺎﺳﻤﻮﻥ ﻗﻄﻊ ﺷﺪ ﻭ ﻫﻤﻮﻥ ﻳﻪ ﺁﻧﺘﻦ ﻫﻢ ﺭﻓﺖ . ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺳﻨﮓ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ
ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ . ﺩﻳﮕﻪ ﺑﻴﺨﻴﺎﻝ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭﻱ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﻪ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﻭ
ﺳﻨﮕﺎ ﺑﻬﻢ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﻥ ﺳﺮ ﻭ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺧﻮﻧﻲ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺯﻳﺮ ﺳﻨﮕﺎ ﻣﺪﻓﻮﻥ
ﻣﻲ ﺷﺪﻡ . ﺻﺪﺍﻱ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻱ ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﻙ ﺭﻭ ﻣﻴﺸﻨﻴﺪﻡ ﻛﻪ ﺩﻭﺭ ﻭ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﻣﻴﺸﺪ
ﺑﻌﻀﻲ ﻭﻗﺘﻬﺎ ﻫﻢ ﺻﺪﺍ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﻱ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﻣﻴﻮﻣﺪ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ ﻣﻴﺎﻥ ﺩﻡ
ﺳﻮﺭﺍﺥ ﻭ ﻣﻨﻮ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻴﻜﻨﻦ ﻭ ﻣﻴﺮﻥ ........ ﺩﻳﮕﻪ ﻧﺎﻳﻲ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﻳﻬﻮ ﺻﺪﺍﻱ ﺯﻧﮓ
ﻣﻮﺑﺎﻳﻠﻢ ﺭﻭ ﺷﻨﻴﺪﻡ . ﮔﻮﺷﻲ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺳﻨﮕﺎ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻡ . ﺍﻭﻧﻮﺭ ﺧﻂ ﭘﺪﺭﻡ ﺑﻮﺩ .
ﭘﺴﺮ ﺗﻮ ﻛﺠﺎﻳﻲ ؟ ..............................................
ﻭﻗﺘﻲ ﭼﺸﻤﺎﻣﻮ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩﻡ ﺩﻳﺪﻡ ﺗﻮ ﺭﺧﺖ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﺭﺍﺯ ﻛﺸﻴﺪﻡ ﻭ ﺳﺮﻡ ﺑﺎﻧﺪﭘﻴﭽﻲ
ﺷﺪﻩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺑﺪﻧﻢ ﺩﺭﺩ ﻣﻴﻜﻨﻪ . ﺑﻌﺪ ﺩﺍﺩﺍﺷﻢ ﺭﻭ ﺩﻳﺪﻡ ﻛﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺎ ﺗﻠﻔﻦ ﺣﺮﻑ
ﻣﻴﺰﻧﻪ ... ﺍﺯ ﺟﺎﻡ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺯﺣﻤﺖ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺳﻤﺘﺶ ﭘﺸﺘﺶ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ ﻳﻪ
ﺩﻓﻌﻪ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﺗﺎ ﻣﻨﻮ ﺩﻳﺪ ﮔﻮﺷﻲ ﺭﻭ ﭘﺮﺕ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺭﻭ ﺻﻨﺪﻟﻲ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺭﻭ ﺯﻣﻴﻦ.
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻡ ﮔﺮﻓﺖ . ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻱ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﻙ . ﺩﺍﺩﺍﺷﻢ ﺑﺎ ﺗﺮﺱ ﻧﮕﺎﻡ
ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﮔﻔﺖ ﺗﻮﺭﻭ ﺧﺪﺍ ﻧﺨﻨﺪ .................
ﺩﻭ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﻱ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﻭ ﻧﻤﻴﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺑﺮﻡ . ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺣﺎﻟﻢ
ﺑﻬﺘﺮ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﺯﺩﻡ ﺑﻴﺮﻭﻥ . ﺍﻭﻟﻴﻦ ﻛﺎﺭﻱ ﻛﻪ ﻛﺮﺩﻡ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻭ ﻳﻪ
ﻗﺮﺍﺭﻱ ﮔﺬﺍﺷﺘﻴﻢ ﺗﻮ ﭘﺎﺭﻙ ﭘﺸﺖ ﺷﻬﺮﺩﺍﺭﻱ ‏( ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻱ ﻗﺎﺋﻤﺸﻬﺮ ﻣﻴﺪﻭﻧﻦ ﻛﺠﺎ ﺭﻭ
ﻣﻴﮕﻢ ‏) ﻭﻗﺘﻲ ﻧﺸﺴﺘﻴﻢ ﺑﺮﺍﻱ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺳﺎﻛﺖ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ
ﮔﻔﺖ : ﻋﺠﺐ ﺷﺒﻲ ﺑﻮﺩ . ﺑﺎﻭﺭﺕ ﻣﻴﺸﻪ ؟ ﻣﻦ ﻛﻪ ﻫﻤﺸﻮ ﻳﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﻴﺪﻭﻧﻢ ....
ﮔﻔﺘﻢ : ﻣﻴﺸﻪ ﺧﻔﻪ ﺷﻲ ؟ ﺩﺍﺭﻡ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﻢ . ﻳﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﭼﭙﻲ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ
ﺑﻪ ﭼﻲ ؟ ﮔﻔﺘﻢ : ﺑﻪ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺗﻮ ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﻛﺪﻭﻡ ﮔﻮﺭﻱ ﺑﻮﺩﻱ ؟ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺧﻨﺪﻳﺪ ﻭ
ﮔﻔﺖ ﺑﺰﺍﺭ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻢ ﭼﻪ ﺑﻼﻳﻲ ﺳﺮﻡ ﺍﻭﻣﺪ .....
ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻛﺮﺩ . ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺗﻮ ﺭﻓﺘﻲ ﺗﻮ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﻣﻨﻢ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻡ.
ﻣﻦ ﺁﺩﻣﻲ ﻫﺴﺘﻢ ﻛﻪ ﻫﺮ ﭼﻲ ﻫﻢ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﺑﻴﺎﺩ ﻳﻪ ﺭﺑﻊ ﻣﻴﻜﺸﻪ ﺗﺎ
ﺧﻮﺍﺑﻢ ﺑﺒﺮﻩ ﺍﻣﺎ ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﻫﻤﻴﻦ ﻛﻪ ﺳﺮﻣﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺯﻣﻴﻦ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﮔﺮﻓﺖ . ﻳﻪ ﺧﻮﺍﺏ
ﺳﻨﮕﻴﻦ ..... ﺩﻳﮕﻪ ﭼﻴﺰﻱ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ. ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺳﺮﺩﻡ ﺷﺪ . ﻭ ﺁﺭﻭﻡ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺎ ﺷﺪﻡ
ﺻﺒﺢ ﺯﻭﺩ ﺑﻮﺩ . ﻫﻮﺍ ﺗﻘﺮﻳﺒﺎ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﺍﺯ ﺟﺎﻡ ﭘﺎ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺩﻭﺭﻭ ﻭﺭﻣﻮ ﻧﮕﺎﻩ
ﻛﺮﺩﻡ ﻳﻪ ﻣﺪﺕ ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭﻱ ﮔﻴﺞ ﻭ ﻣﻨﮓ ﺑﻮﺩﻡ . ﻣﻦ ﻭﺳﻂ ﻳﻪ ﺭﺍﻩ ﺧﺎﻛﻲ ﺑﻮﺩﻡ ﻛﻪ
ﺍﺻﻼ ﺑﺮﺍﻡ ﺁﺷﻨﺎ ﻧﺒﻮﺩ. ﻟﺒﺎﺳﺎﻡ ﺭﻭ ﺗﻜﻮﻧﺪﻡ ﻭ ﻳﻪ ﺳﻤﺘﻲ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺑﺮﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺗﺎ
ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﻪ ﻳﻪ ﺩﻩ ﺭﺳﻴﺪﻡ ﻭ ﺟﻠﻮ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ ﻧﺸﺴﺘﻢ. ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻳﻪ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻣﺴﺠﺪ
ﺍﻭﻣﺪ ﺑﻴﺮﻭﻥ . ﻗﻴﺎﻓﺶ ﺁﺷﻨﺎ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﻣﻦ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﺗﻮ ﭘﺴﺮ ﻓﻼﻧﻲ ﻧﻴﺴﺘﻲ؟ ﮔﻔﺘﻢ ﺁﺭﻩ .
ﮔﻔﺖ ﺍﻭﻝ ﺻﺒﺢ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻣﻴﻜﻨﻲ ؟ ﮔﻔﺘﻢ ﮔﻢ ﺷﺪﻡ. ﺍﻭﻧﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﭘﺎﺷﻮ ﺑﻴﺎ
ﻭ ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﻭﺍﻧﺘﺶ ﻣﻨﻮ ﺭﺳﻮﻧﺪ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ... ﺑﻌﺪﺍ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﻣﻦ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺍﻭﻥ ﻃﺮﻑ
ﺗﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻌﺪ ﭘﺪﺭﻡ ﻇﻬﺮ ﺍﻭﻣﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﻭ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﭘﺪﺭ ﺗﻮ ﻧﺼﻒ
ﺷﺐ ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﻭ ﺑﺎ ﭘﺪﺭ ﻣﻦ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﻃﺮﻑ ﺳﻨﮓ ﻭ ﺗﻮﺭﻭ ﺑﻴﻬﻮﺵ ﭘﻴﺪﺍ
ﻛﺮﺩﻥ ﻭ ﻛﻠﻲ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﻦ ﮔﺸﺘﻦ ﺍﻣﺎ ﺧﺒﺮﻱ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩ . ﺑﻌﺪ ﭘﺪﺭﻡ ﺗﺎ ﻇﻬﺮ ﺗﻮ ﺟﻨﮕﻞ
ﺑﻮﺩﻩ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﻦ ﻭ ﻇﻬﺮ ﻫﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﻭ ﻣﻨﻮ ﺩﻳﺪ ﻭ ﺑﺎﻗﻲ ﻣﺎﺟﺮﺍ .....
ﻣﻦ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻳﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍﻫﺎ ﺑﺎﺯ ﺁﺩﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩﻳﻤﻮ ﺑﺎﺯﻡ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﻳﻦ ﺟﺮﻳﺎﻥ
ﺑﻮﺩﻳﻢ. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺩﻳﮕﻪ ﮔﻨﺞ ﺭﻭ ﺑﻲ ﺧﻴﺎﻝ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﻭ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭼﻴﺰﺍﻱ ﺩﻳﮕﻪ ﺑﻮﺩﻳﻢ . ﺍﺯ
ﻫﻤﻪ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩﻫﺎﻱ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻭﻥ ﺳﻨﮓ ﭘﺮﺱ ﺟﻮ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻳﻢ. ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻳﻪ
ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺧﻴﻠﻲ ﻣﺴﻨﻲ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﻴﮕﻔﺘﻦ ﺍﻭﻥ ﻳﻪ ﭼﻴﺰﺍﻳﻲ ﻣﻴﺪﻭﻧﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﮔﻔﺖ ﺑﺎ ﻫﻢ
ﺑﺮﻳﻢ ﺍﻭﻧﺠﺎ . ﺳﻪ ﻧﻔﺮﻱ ﺭﻓﺘﻴﻢ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺳﻨﮓ ‏( ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺭﻭﺯ ﺳﺎﻋﺖ 2 ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻇﻬﺮ ‏)
ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﻱ ﺳﻨﮓ ﻳﻪ ﭼﻴﺰ ﻣﺮﺑﻌﻲ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺍﻳﻦ ﺩﺭﺷﻪ ﻛﻪ ﻃﻠﺴﻢ
ﺷﺪﻩ ﻭ ﻣﻦ ﺩﻗﺖ ﻛﺮﺩﻡ ﺩﻳﺪﻡ ﺁﺭﻩ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﻴﮕﻪ ﺑﻪ ﻣﺮﻭﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺳﻨﮓ ﻳﻜﻲ
ﺷﺪﻩ ﺍﻣﺎ ﺟﺎﺵ ﻣﺸﺨﺼﻪ . ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻥ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ ﻛﻪ ﺑﻲ ﺧﻴﺎﻝ ﺍﻳﻦ ﺳﻨﮓ ﺑﺸﻴﺪ
ﭼﻮﻥ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻗﺪﺭ ﻫﻢ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﻛﻨﻴﺪ ﺑﻪ ﻭﺳﻄﺶ ﻧﻤﻲ ﺭﺳﻴﺪ ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﻃﺮﻳﻖ ﺩﺭﺵ
ﻣﻴﺘﻮﻧﻴﺪ ﻭﺍﺭﺩ ﺑﺸﻴﺪ ﻛﻪ ﺍﻭﻧﻢ ﻃﻠﺴﻤﻪ . ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﻋﺼﺎﺵ ﺑﻪ ﺳﻨﮓ ﻣﻴﻜﻮﺑﻴﺪ ﻭ ﺻﺪﺍ
ﺗﻮﺵ ﻣﻴﭙﻴﭽﻴﺪ . ﺑﻌﺪ ﮔﻔﺖ ﺍﮔﺮ ﻫﻢ ﺩﺭﺵ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﻛﻨﻴﺪ ﺑﺎﺯ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﭼﻲ
ﺑﺸﻪ .. ﻣﻦ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ ﻳﻌﻨﻲ ﭼﻲ ؟ ﮔﻔﺖ ﺑﻌﻀﻴﺎ ﻣﻴﮕﻦ ﺗﻮﻱ ﺳﻨﮓ ﭘﺮ ﺍﺯ ﮔﺎﺯ ﺳﻤﻲ ﻭ
ﻛﺸﻨﺪﺱ ﻭ ﻫﺮ ﻛﻲ ﺩﺭﺵ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﻛﻨﻪ ﺩﺭﺟﺎ ﻣﻴﻤﻴﺮﻩ ﻭ ﻳﻪ ﻋﺪﻩ ﻫﻢ ﻣﻴﮕﻦ ﺗﻮﺵ ﺟﻦ
ﻫﺴﺖ .... ﻣﻦ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻛﺎﻣﻼ ﺑﻲ ﺧﻴﺎﻝ ﺷﺪﻳﻢ ﻭ ﭼﻜﺶ ﻭ ﮊﻧﺮﺍﺗﻮﺭ ﺭﻭ ﻫﻢ
ﻓﺮﻭﺧﺘﻴﻢ ﺯﻳﺮ ﻗﻴﻤﺖ ﻭ ﻛﻤﺎﻛﺎﻥ ﺩﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﺍﻭﻥ ﮔﻨﺞ ﻫﺴﺘﻴﻢ .....


شنبه 16 اسفند1393 - 8:31pm
کاربر فعال
کاربر فعال

تاریخ عضویت: جمعه 1 شهریور1392 - 4:52pm
پست: 67
پاسخ با نقل قول
سلام

در انجمن دیگری / شاید در تاپیک دیگری ، داستان فوق را کاربری با ID "المیرا" ارایه نموده بودند.
( سنگ مکعبی و انسان پرمو و ... )

درود


شنبه 16 اسفند1393 - 10:10pm
کاربر فعال
کاربر فعال

تاریخ عضویت: جمعه 2 خرداد1393 - 8:40am
پست: 138
محل اقامت: وطنم ایران
پاسخ با نقل قول
گریوانت نوشته است:
سلام

در انجمن دیگری / شاید در تاپیک دیگری ، داستان فوق را کاربری با ID "المیرا" ارایه نموده بودند.
( سنگ مکعبی و انسان پرمو و ... )

درود

بله بنده هستم.


یکشنبه 17 اسفند1393 - 9:50am
نمایش پست ها از آخر به اول:  مرتب سازی بر اساس  
پاسخ به موضوع   [ 81 پست ]  برو به صفحه قبلی  1 ... 3 , 4 , 5 , 6 , 7 , 8 , 9  بعدی

چه کسی آنلاین است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر عضو شده ای موجود نیست. و 24 مهمان


در این انجمن نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
در این انجمن نمی توانید به موضوعات پاسخ دهید
در این انجمن نمی توانید پست خود را ویرایش کنید
در این انجمن نمی توانید پست های خود را حذف کنید
در این انجمن نمی توانید پیوست ارسال کنید

انجمن و سایت تخصصی فلزیاب و ردیاب با حضور اساتید مجرب - طراحی و ساخت و خرید و فروش مدارات الکترونیک و کیت و نقشه مدار دستگاههای پر قدرت فلز یاب و رد یاب با قیمت مناسب - دستگاه گنج یاب و دفینه یاب و گنجیاب جهت جستجوی طلا - بهترین و قویترین طلایاب و سیستم تصویری و فلزیاب پالسی و توباکس - آموزش اپراتوری ردیاب - best site / forum for metal detector (PI, VLF, Two Box, ...) , lrl , felezyab , felez yab systems to find treasure